سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یَا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ... (دفتر اول)

یَا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ...(دفتر دوم)

نزول قرآن

حضرت خدیجه (سلام الله علیها) سرشار از امید و ایمان به داستان همسرش و بیمناک و مضطرب از آینده بزرگ و پر ماجرای او ، برگشت؛حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) را همچنان در گلیم خفته یافت؛آرام کنارش نشست.

چهره مردی را مینگریست که پانزده سال است ،عشق او روح وی را گرم داشته و خود را و هر چه را داشته است در پای او فدا کرده است و می اندیشد که تاچند لحظه دیگر او بر خواهد خاست و زندگی تازه ای را آغاز خواهد کرد.

چه خواهد شد؟بر سر او و خانواده اش چه خواهد آمد؟ خداوند او را به چه کاری مأمور خواهد کرد؟مردم با آنان چگونه رفتار خواهند نمود؟

در او مینگریست و غرق در این اندیشه ها بود که ناگهان حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) تکان خورد؛بلرزه افتاد؛نفسش بسختی فرو میرفت و بر می آمد،گوئی گلویش را میفشارند.دانه های درشت عرق از چهره اش میجوشید و سرازیر میشد.از خواب پرید اما بیدار نبود،گوئی از درد مرموزی به خود می پیچد.

ناگهان باز همان آهنگ آشنا را در درونش شنید، قاطع و آمرانه و بگونه ای که بسخن و آهنگ بشر نمی مانست:

قرآن

یَا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ (1)قُمْ فَأَنْذِرْ (2) وَرَبَّکَ فَکَبِّرْ (3) وَثِیَابَکَ فَطَهِّرْ (4)

وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ (5) وَلا تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ (6) وَلِرَبِّکَ فَاصْبِرْ (7)

اى کشیده رداى شب بر سر(1) برخیز و بترسان   (2) و پروردگار خود را بزرگ دار(3) و لباس خویشتن را پاک کن (4)

و از پلیدى دور شو (5)و منت مگذار و فزونى مطلب (6)و براى پروردگارت شکیبایى کن (7)

حضرت محمد(ص)

امید و عظمت و اطمینان در جان حضرت محمد  (صلی الله علیه و آله وسلم) جان گرفت .برخاست و خود را که بروشنی در آستانه یک زندگی جدید و در تماس با دنیای مرموز ماوراء احساس میکرد، برای تماسهای آینده ای که وظیفه خطیر و رسالت سنگینش را به او روشنتر باز نماید خود را آماده ساخت.

ماجرای او در مکه صدا کرد و بسرعت و دهان به دهان میگشت.برای مردم بیکار و آسوده و کم مسئولیت یک شهر کوچک که بیشتر گرد هم مینشینند و ساعت ها از هر  چه و هرکس سخن میگویند و شراب مینوشند و غیبت میکنند،پیداست که این حادثه تا چه حد جالب و مشغول کننده است .

مردم ساده با شگفتی و تردید آنرا تلقی میکردند و با کنجکاوی از آن سخن میگفتند  وشاخ و برگش میدادند، اما رجال قوم که چنین واقعه ای را بیشتر به خود مربوط میدانستند ، بجّد به آن پرداختند ....

ادامه دارد...




نوشته شده در تاریخ جمعه 90/12/26 توسط ♥®♥شایگان

سیب

امتحان نقاشی بود و کودک باید طرحی میکشید ،نگاهی به مداد رنگیهایش انداخت،4 رنگ بیشتر نبودند؛سبز،زرد،آبی و قرمز.

مداد قرمز را برداشت و یک دایره کشید،درونش یک مثلث کوچک گذاشت که نشان از انعکاس نور داشت.

بجز مثلث تمام دایره را قرمز کرد.

این نقش یک سیب است.

این همان رسم بچه هایی بود، که کسی را نداشتند که غیر از سیب طرح دیگری به آنها بیاموزد.

هنوز بعضی از نقش سیبهایم را دارم!!

او تمام دردهایش را سیب میکشید،تا غصه هایش را در یکرنگی سیب گم کند و با مثلثی از نور بگوید؛امیدش به خداست.

این فقط یک سیب نبود، این شاید نامه ای پر از درد بود  که برای ارسال به آدرس خدا تمبر میخورد.

معلمین گرامی و زحمتکش...

نمیدانم...هنوز هم گاهی بچه ها...سیب میکشند ؟

از شما خواهش میکنم اگر به دانش آموزی برخورد کردید که فقط سیب میکشید...از او نپرسید که چیز دیگری بلد هست نقاشی کند یا نه؟

سیب

من میدانم...

او فقط میتواند سیب بکشد...

هوایش را داشته باش....



نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 90/12/25 توسط ♥®♥شایگان

اضطراب و وحشتی سنگین جان او را چنان میفشرد که تحملش را نداشت.حضرت خدیجه(سلام الله علیها) از تاخیر همسرش مضطرب شده بود،کسی را به جستجوی او فرستاده بود،اما اورا نیافته بازگشت.

حضرت محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) که باز آسمان را خاموش و زمین را آرام یافت،براه افتاد و سنگلاخها را در سراشیبی کوه بسرعت میبرد تا خود را بخانه برساند.

حضرت محمد(ص)

"خدیجه من را بپوشان،زود بپوشان،آبی بر من بریز"تمام بدنش میلرزید و نمیتوانست سخنی بگوید.در کناری افتاد و خدیجه بر او گلیمی افکند،به شدت التهاب داشت،انگار نوبه دارد.گلیم را محکم به خود  پیچید.بعد از مدتی،کمی آرامتر شده بود،چشمانش را به روی حضرت خدیجه(سلام الله علیها) ،همسر بزرگوار و مهربانش که نگران در کنارش نشسته بود و  به او خیره شده بود گشود،از چشمان پر از مهر و ترسان خدیجه اطمینان و انسی گرفت،حضرت خدیجه(سلام الله علیها) همچنان ساکت بود و او را نظاره میکرد،حضرت محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) نیز ساکت ؛فقط او را مینگریست.

لحظاتی گذشت.

خدیجه بگو من را چه شده است؟آن چه بود؟نکند از جانب جنیان به من آسیبی رسیده باشد.می ترسم؛نکند به خطا رفته باشم.من که نمی خواهم کاهن شوم.

حضرت خدیجه (سلام الله علیها) که به همسرش ایمان دارد و در او جز خوبی و مهربانی و درستی ندیده است و او را از هر خطایی مبرا میداند،اینبار نیز مثل پانزده سال پیش،دلداریش داد:

"بکسی که جان خدیجه در دستش است سوگند می خورم که خداوند تو را خوار نخواهد کرد.تو با همه مهربانی و به همه نیکی میکنی،این همه رنج برده ای ،میهمانت را به خوبی و نیکوئی پذیرایی میکنی،از تحمل سختیها در راه خداوند و حق دریغ نمیکنی، تو خوبی و من اطمینان دارم که آنچه دیده ای نیک است و خیر،خداوند تو را خوانده است به خود ،دلت را استوار کن"

حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم)با چشمانی حق شناس ،چهره مطمئن و مهربان حضرت خدیجه (سلام الله علیها) را مینگریست که مثل همیشه برای او تنها چشمه مهر و محبت و از خود گذشتگی است.

آرام شد ؛در خود احساس کوفتگی و خستگی شدیدی میکرد.همان طور که گلیم را به خود پیچیده بود بخواب رفت.

حضرت خدیجه (سلام الله علیها) بلند شد تا ماجرای همسرش را با عموی دانشمند و روشن بین و پیرش "ورقة بن نوفل" بازگوید.او مدتها پیش بت پرستی را رها کرده بود و اکنون مسیحی بودو با این سخنان آشنا .

وقتی"ورقة بن نوفل" ماجرا را شنید و سرگذشت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) و کوه حرا را با ماجرای حضرت موسی(علیه السلام) و کوه سینا همانند میبیند،حضرت خدیجه (سلام الله علیها)را امیدوار میکند و میگوید:

"قسم به کسی که جانم در دستش است،اگر اینچنین باشد که میگوئی،ناموس بزرگی که فرود آمده بود بر حضرت موسی (علیه السلام)،بر او نیز فرود آمده است و او پیامبر این امت است؛بگو استوار بماند"

صلوات

ادامه دارد...

 



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/12/24 توسط ♥®♥شایگان

یا ایها المدثر

بشدت از خواب میپرد،مثل اینکه کسی گلویش را میفشرد،چنان بسختی که احساس مرگ میکرد.وحشت بقدری شدید است که هنوز نمیتواند آنرا احساس کند،دست مرموزی که حلقومش را میفشرد اورا رها میکند.

ورقه ای را پیش چشمانش می یابد و صدای مرموزی که گویی از همه ذرات عالم ، از همه ذرات وجودش بر می آید.

"بخوان"

"نمیتوانم بخوانم"

و باز چنان گلویش را میفشرد که احساس مرگ میکند و رها میکند و باز همان صدا:

"بخوان"

"نمیتوانم بخوانم"

و باز هم گلویش را میفشارد و باز همان صدا:

"بخوان"

"چه بخوانم؟"

اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ (1)خَلَقَ الإنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ (2) اقْرَأْ وَرَبُّکَ الأکْرَمُ(3) الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (4) عَلَّمَ الإنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ (5)

اقرا

تمام شد،همه هستی یکباره ایستاد و سکوت کرد.

حضرت محمد (صلىاللهعلیه‏و‏آله وسلم)ماند و غار و آرامش و تنهائی.وحشت کرد؛ از غار بیرون پرید و سرازیر شد،گویی از هر سو به جانش وحشت میریزد؛بسرعت میدوید تا خود را بخانه برساند.

میترسید سرش را بالا بگیرد.در کمره ی کوه،ناگهان احساس کرد؛ باز او در سینه آسمان شب پدیدار شد.

گویی با او سخن میگوید.ترسید،رویش را بسوی دیگری برگرداند،باز او را دید،از همه سو ،مثل اینکه همه جا هست.ایستاد؛چه کند؟

ادامه دارد....

 



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/12/24 توسط ♥®♥شایگان

سحری

هنگام سحر چشمان پر از خوابت را آهسته میمالیدی تا سفره ای که مادرت چیده بود را ببینی.

وچقدر زیبا هنگام افطار عهد میکردی.

یا مهدی

وچه زیبا بود اذان مناره مسجد.

چه شوقی داشتی وقتی در برابر روزه ات ،نگاه مهربان پدرت را میدیدی.

در خاطرم هست همسایه بیمار کوچه امان قسمم میداد به حضرت زهرا (سلام الله علیها)که دعایش کنم.

بارها گریه پدر دوستم را دیده بودم که نمیتوانست روزه بگیرد.

یادش بخیر ،کیسه نان شیرینهای مادر بزرگ انگار به من سلام میکرد.

و کوزه ی کنار حیاط چشمک میزدو برایم دستی دراز میکرد.

هیچ وقت یادم نمیرود روزی که ناخواسته روزه ام را خوردم و چقدر اشک ریختم تا وقتی مادرم مرا در آغوش گرفت.

یادم هست دوستم روزه ی کله گنجشکیش را ساعت 10.5 افطار میکرد.

کودکی

پدر که بود ،چه شیرین بود ؛اسکناس خشک 10تومنی که شب عید کف دستم میگذاشت.

انگار تمام دنیا آن لحظه ها مال من بود.





نوشته شده در تاریخ سه شنبه 90/12/23 توسط ♥®♥شایگان

میهمانی خدا

وقتی حس میکنم دور شده ام،میهمانش میشوم،مگر نه اینکه تمام روزها روز خداست و تمام ماه ها ماه خدا،ماه میهمانی خدا بهانه است،بهانه ای برای دعوت ما به سوی خودش ؛بسوی نور.


همیشه پنجره ای روبه خدا باز میشود و این خداست که همیشه جاری است.دعا که میکنی ،پنجره ای باز میشود  و خدا میهمانت میشود.

پرواز کن.

تو اکنون پروانه ای و خدا جاریست.

و دشتی سبز در انتظار بالهایت.

فاصله خواسته هایمان تا اجابت؛فاصله پیشانیمان تا زمین است.

سجده

خالص که باشی،سجده هایت بوی اجابت میدهند.

نزدیکترین جا به خدا،دور نیست!

نزدیکترین جا به خدا ،نزدیکترین لحظه حضور خدا در قلب توست.

وقتی که حس میکنی خداوند با آن همه عظمتش در قلب کوچکت جا گرفته است.

وقتی که میبینی خداوند با این همه عظمتش قلب حقیرت را با نور وجودش روشن ساخته و تو را لایق دانسته.


وقتی همه خوابند ،راحت بخوان؛خداوند بیدار است و میشنود صدایت را.

خدا آنقدر مهربان است که همیشه کنار توست،پس دعا کن ،تو همیشه کنار خدا باشی نه او کنار تو.

کشتیمان که میشکند خالص میخوانیم خدا را.

کاش کشتیمان نشکند ولی؛حال کشتی شکستگان داشته باشیم.

وقت رحمتت...

کسی نیست...

تنها تو هستی و...مناجاتهایم...

مناحات

خداوندا...میخواهم میهمانت باشم...








نوشته شده در تاریخ سه شنبه 90/12/23 توسط ♥®♥شایگان

المعروف

امام حسین(علیه السلام) در وصیتی که باقی میگذارند،دلیل حرکتشان را باز میگویند: من ،نه برای هیچ چیز ،که برای امر به معروف و نهی از منکر است که میروم.و کار امام حسین (علیه السلام) معنای امر به معروف و نهی از منکر است و رسالت و وظیفه عینی همه افراد .در یک جامعه اسلامی تمامی افراد اعم از توده مردم،رو شنفکر،عالم،بازاری و ...مسئول امر به معروف و نهی از منکرند.

و این خود به خود جامعه اسلامی را به حرکت و انقلاب دائمی و ساختن و خراب کردن همیشگی ،در می آورد.در جامعه اسلامی،هیچکس نمیتواند در زندگیش حالت بی تفاوتی و بی طرفی داشته باشد چون مسئول است.

ادْعُ إِلىَ‏ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالحِْکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الحَْسَنَةِ وَ جَدِلْهُم بِالَّتىِ هِىَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِین <<سوره نحل آیه 125>>

مردم را با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت بخوان و با بهترین شیوه با آنان مجادله کن. زیرا پروردگار تو به کسانى که از راه او منحرف شده‏اند آگاه‏تر است و هدایت‏یافتگان را بهتر مى‏شناسد.

لَیْسُواْ سَوَاءً  مِّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ أُمَّةٌ قَائمَةٌ یَتْلُونَ ءَایَاتِ اللَّهِ ءَانَاءَ الَّیْلِ وَ هُمْ یَسْجُدُونَ<<سوره آل عمران113>>

یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الاَْخِرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَ یُسَارِعُونَ فىِ الْخَیرَْاتِ وَ أُوْلَئکَ مِنَ الصَّالِحِینَ<<
سوره آل عمران114>>

 [ولى همه آنان‏] یکسان نیستند. از میان اهل کتاب، گروهى درستکردارند که آیات الهى را در دل شب مى‏خوانند و سر به سجده مى‏نهند.

به خدا و روز قیامت ایمان دارند و به کار پسندیده فرمان مى‏دهند و از کار ناپسند بازمى‏دارند و در کارهاى نیک شتاب مى‏کنند، و آنان از شایستگانند.شهیدان چراغ روشن ما هستند

شهیدان

شهیدان چراغ روشن راه ما هستند ،آنها به رسم امام خویش با گذشتن از جان خود به ما درس امر به معروف و نهی از منکر دادند،براستی میتوان گفت که شهیدان جاودانه ترین و بزرگترین امر به معروف و نهی از منکر کنندگانند.

شهیدان

إِنَّ اللَّهَ اشْترََى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوَالهَُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقَتِلُونَ فىِ سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فىِ التَّوْرَئةِ وَ الْانجِیلِ وَ الْقُرْءَانِ وَ مَنْ أَوْفىَ‏ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَیْعِکُمُ الَّذِى بَایَعْتُم بِهِ وَ ذَالِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ<<سوره توبه 111>>

خدا از مؤمنان جانها و مالهایشان را خرید، تا بهشت از آنان باشد. در راه خدا جنگ مى‏کنند، چه بکشند یا کشته شوند وعده‏اى که خدا در تورات و انجیل و قرآن داده است به حق بر عهده اوست. و چه کسى بهتر از خدا به عهد خود وفا خواهد کرد؟ بدین خرید و فروخت که کرده‏اید شاد باشید که کامیابى بزرگى است.
التَّئبُونَ الْعَبِدُونَ الحَْمِدُونَ السَّئحُونَ الرَّاکِعُونَ السَّاجِدُونَ الاَْمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنکَرِ وَ الحَْفِظُونَ لحُِدُودِ اللَّهِ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ<<سوره توبه 112>>

توبه‏ کنندگانند، پرستندگانند، ستایندگانند، روزه ‏دارانند، رکوع کنندگانند، سجده کنندگانند، امر کنندگان به معروف و نهى کنندگان از منکرند و حافظان حدود خدایند. و مؤمنان را بشارت ده.



نوشته شده در تاریخ دوشنبه 90/12/22 توسط ♥®♥شایگان

برابری

مساله تساوی عمومی همه افراد ،قبایل و ملل و حذف تمایزات و اختصاصات نسبی،حسبی،نژادی،وطنی،طبقاتی و غیره به صورت یک توصیه اخلاقی در لباس تعبیرات و بیانات ادبی و عاطفی نیست.در بیانه های گردانندگان سازمانهای بین المللی ،بخصوص در اعلامیه جهانی حقوق بشر بارها دیده ایم که این مساله در خلال پند و اندرزهای معلم وار یا سیاستمدارانه مطرح میشود که غالبا مقصود از بشر،سفید پوست و آنهم سفیدهای خیلی سفید است نه عامه انسانها.

بشر2

مساله تساوی عمومی همه انسانها در اسلام بصورت یک واقعیت عینی و علمی و قطعی بیان شده است.این تساوی بر مبنای فلسفه علمی و یک مکتب فکری و اعتقادی استوار است.

برابری و هم طرازی همه افراد و همه اجتماعات و ملل طرحی که اسلام آنرا پیشنهاد کند و یا دستوری اخلاقی که مردم را به پیروی از آن بخواند و یا آرزوئی انسانی که تحقق آنرا در آظینده برای مصالح زندگی بشر مفید و بخاطر استقرار صلح و دوستی میان همه لازم شمارد نیست،بلکه اسلام بر اساس یک جهانبینی فلسفی و علمی میخواهد بگوید که انسانها همه با یکدیگر برابرند نه ااینکه باید برابر باشند و این یک واقعیت طبیعی و علمی است نه یک آرزوی اخلاقی و یا عاطفی معلول تلطیف و تزکیه روح.؛یک حقیقت است،یک واقعیت،نه یک مصلحت.

بشر3

یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ

اى مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم، و شما را تیره‏ ها و قبیله‏ ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید [و اینها ملاک امتیاز نیست‏]، قطعا ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست.بیتردید خداوند داناى آگاه است.

پیامبر اسلام حضرت محمد (صلىاللهعلیه‏و‏آله وسلم) میفرمایند:خدا،کبر و غرور را که از خصوصیات بت پرستان بود و نیز عادت فخر فروشی به اجداد را از میان برد زیرا بشر از آدم و حوا بوجود آمده و آدم از خاک آفریده شده است.





نوشته شده در تاریخ شنبه 90/12/20 توسط ♥®♥شایگان

تورم

داستان اصحاب کهف در خاطرتان هست؟ وقتی از خواب بیدار شدند ،سالها گذشته بود و واحد پولشان انقراض یافته بود.این رویداد در طی سالهای بسیار برای آنها اتفاق افتاده بود اما برای ما در طول یک ماه یا شاید یک هفته و حتی یک ساعت اتفاق می افتد.

امتحان کنید! کافیست چند هفته ای از منزل خارج نشوید و بعد از این مدت به نزدیکترین بنگاه سری بزنید و از بنگاه دار محترم یا محترمه قیمت خرید که هیچ!؛اجاره یا رهن خانه را سوال فرمایید.مطمئن باشید همان حسی را خواهید داشت که اصحاب کهف هنگام خرید از سوپرمارکت کوی و محله اشان داشتند.

اگر به سوپر مارکت رفتید و قیمت یک شانه تخم مرغ را پرسیدید حواستان باشد که امکان دارد که حس کنید بجای تورم دچار توهم شده اید ولی اصلا نگران نباشید گیرنده شما کاملا سالم است و اشکال از فرستنده است،پس توهم را فراموش کنید و قیمت آنرا همان یکبار بیشتر نپرسید چون به شما شک میکنند و حتما به شما خواهند خندید با بت تعجبی که میکنید.پیشنهاد میکنم خونسردی خود را حفظ کنید و سوت زنان از سوپر مارکت خارج شوید.

اصلا توهم نیست و واقعیت محض است.تخم مرغ همان تخم طلای قصه ها شده است،پودر لباسشویی،همان پودر سحر آمیز شده است که باید به سختی آنرا بیابید ،البته اگر پولهایتان را در قلک بریزید و پس اندازی داشته باشید قول میدهم که بتوانید یک بسته اش را گر چه بدست آوردنش سخت است و جانفرسا ،بدست آورید.راستی لوبیاها هم همه سحر آمیز شده اند ،این را وقتی فهمیدم که پس از مدتها فکر خریدن کنسرو لوبیا به سرم زد.گوشت هم برای سلامتی مضر است پس پیشنهاد میکنم فقط همان پشت ویترین تماشایشان کنید و با پرسیدن قیمت آن سلامتی خود را به خطر نیندازید.

پس اگر خدای ناکرده چند هفته ای از بازار بی خبر بودید،خونسردی و متانت خود را در هنگام پرسیدن قیمت اجناس حفظ کنید و به سلامتی خود بیشتر از هر چیزی اهمیت دهید و یادتان باشد داستان اصحاب کهف برای عبرت گرفتن ماست.



نوشته شده در تاریخ جمعه 90/12/19 توسط ♥®♥شایگان

الله

یکی از برجسته ترین صفات خداوند؛ ((رب)) است،بمعنی دارنده و سرپرست و صاحب حق،نه ((پروردگار))،چون در این صورت باید ریشه اش ((ربو))باشد.اما بگفته ای،رب معنای تربیت را نیز در خود دارد،زیرا دارنده و سرپرست،تربیت کننده و آموزنده نیز هست و بنابراین ،رب مفهومی وسیع تر و غنی تر از مربی دارد.رب هم مسئولیت همه جانبه انسان و جهان را داراست و هم بر آنها حق مالکیت داردو هم پیوند رب با انسان پایدارتر و نزدیکتر از رابطه مربی با انسان است.

رب هم آموزگار و هم پروردگار اوست و از طرفی،هدف غائی از خلق و زندگی و تربیت انسان نیز در این اصطلاح است(صاحب یک موجود آنرا بگونه ای میپرورد که با خواست خود و راه و مقصد خود و حتی خلق و خو و شخصیت خود سازگار باشد).گذشته از آن،((دارنده)) بیشتر از ((مربی))خود را در تربیت موجودی که از آن اوست مسئول احساس میکند و دلسوزی و جدیت بیشتری نشان میدهد.بنابر این ((رب))را باید خداوند یا خداوندگار معنی کرد نه پروردگار،با علم به این نکته که خداوندگار،طبعا،پروردگار نیز هست و حتی پروردگارتر!



نوشته شده در تاریخ جمعه 90/12/19 توسط ♥®♥شایگان
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
    

عکس