وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ(دفتر اول)
حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم)،حضرت خدیجه (سلام الله علیها) و حضرت علی (علیه السلام)نخستین مسلمانان تاریخند.
چهارمین مسلمان ، زیدبن حارثه ،بنده ای که حضرت خدیجه (سلام الله علیها) خرید و حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) اما وی خانه حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) را بر خانواده خود ترجیح داد و با پدرش که بدنبال او آمده بود نرفت و حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) او را به فرزندی خویش پذیرفت و از همه خواست تا او را زیدبن محمد بنامند.
اما هنوز اسلام از خانه حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) پا بیرون نگذاشته است و او دستور دارد که نزدیکترین خویشاوندانش را به اسلام بخواند.
خویشان نزدیک حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) چه کسانی هستند؟
حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) یکایک آنها را پیش خود بررسی می کند و هر چه بیشتر به آنان می اندیشد امیدش کمتر میشود:
یکی عباس است، مرد پول پرست و ربا خواری که جز به صدای پول گوشش به هیچ صدای دیگری بدهکار نیست.چنین آدمی ،بخاطر عقیده خود را و عزیزتر از خود را و عزیزتر از خود،پول را بخطر می اندازد؟
دیگری حمزه است، جوان صاف و ساده ای است،نیرومند و بی باک اما،او به کارهای پهلوانی و زور آزمائی و زدو خورد بیشتر می اندیشد تا فکرش.تیپ پهلوان و ورزشکاری است که برای اینگونه مسائل فکری و اعتقادی آمادگی ندارد.
از همه بزرگتر حضرت ابوطالب است ، سرپرست او ، بزرگترین و محترمترین مرد قریش و رئیس خاندان هاشم.وی مردی است مهربان و شریف و بخصوص نسبت به حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) محبت فراوان دارد ولی بحرحال، او روحی محافظه کار و ملایم دارد و موقعیت اجتماعی او چنان است که احتمال نمیرود یکباره به سخن حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) ،پسر برادرش ، همه پیوندهای خود را با دین و جامعه و رجال شهر و خویشاوندان ببرد.
دیگری ابولهب است ، مرد شرور و بد کینه و پستی که همه چیز را فدای تجارت میکند.حتی بتها را فقط بخاطر آن میپرستد که مکه را امنیت داده اند و امنیت را بخاطر آن میخواهد که تجارتش را رونق بخشیده است. دین او و مقدسات او همه در امنیت خلاصه میشود.او چگونه در برابر دینی که در اولین قدم ، چنین امنیتی را قربانی خواهد ساخت و همه چیز را دستخوش انقلاب و واژگونی خواهد کردآرام مینشیند؟
زن ابو لهب در شرارت همدست و همراه ابولهب است .جمیله خواهر ابوسفیان! حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) خانواده ای را از این زن و شوهر دشمن تر ندارد.
حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) در وجود هیچکدام از اینها پرتو امیدی نمیبیند و از سوئی مأمور است که دعوت خویش را از آنان آغاز کند.مأموریت دشواری است.یک ماه در این اضطراب درد آور و نومید کننده بسر آورد .
ادامه دارد...
مرد نابینا و فقیری در حال مدح و ستایش خداوند بود و چنین میگفت:
ای خداوندی که زبان من از وصف و ستایش تو درمانده و ذلیل است، از نعمتی که به من داده ای شکرت میگویم که من در خور چنین لطف و مرحمتی نیستم.
فرو مایه ای گریبان مرد کور را گرفت و گفت:
تا جواب سوال مرا ندهی از تو نمیگذرم .
من اگر ستایش و سپاس جهان آفرین کنم ، جای تعجب و شگفتی نیست که فردی تیز بین و قوی هستم ، ولی تو هم کوری، هم دردمند و هم حاجتمند و مانند من جاه و مقامی نداری.
از چه خداوند را شکر گذاری و بابت چه نعمتی اینگونه شکر گذاری؟ این برای من بسیار سوال انگیز و حیرت انگیز است.
مرد نابینا گفت:
چه نعمتی از این بهتر که روی فرومایه ای چون تو را نمیبینم.
بخداوند قسم که تو نابینایی و من بینا.
و اما نشانه های تمدن چیست؟ یکی از تمدنهایی که زبانزد خاص و عام است ،تمدن مصر و نماد آن اهرام مصر است که هزاران نفر فقط در پیریزیهای این اهرام قربانی شده اند تا امروز بگویند تمدن مصر سربلند است.
و تمدن عظیم دیگر ،تمدن بزرگ چین است و نماد آن مطمئنا دیوار بزرگ چین است که هر جا مصالح کم بوده است ،انسانی را در نقش یک آجر در دیوار جای میداده اند،تا اگر توان کار نداشته است ، لااقل جرز دیواری را پر کرده باشد.
و تمدن آمریکایی چیست؟
تعریف ساده ای دارد ، تروریسم را بهانه میکنند ،لشکر میکِشند، به خاک و خون میکِشند، نفت و ثروت مملکت مورد هجوم قرار گرفته را باز هم میکِشند و بالاخره آن کشور را به زیر سلطه خود میکشند.
و این میشود فرهنگ یک ملت پیشرفته و دموکراتیک که فقط دم از فرهنگ وحقوق بشر میزند.
و اکنون وعده خداوند در حال تحقق است و تمدن اسلامی هر لحظه در حال پیشرفت و گسترش است ، عصر تمدنهای دروغین رو به انحطاط میرود ، تمدنهایی که از فریبکاری و دروغ و خونریزی و جنایتکاری و برده داری و استعمار گری پا گرفته اند؛ اکنون بنیادشان که نیرنگ و فریب است،برای بشریت آشکار شده است و بشریت متوجه شده است که راه نجات پیروی از اسلام است.
و کشور عزیزمان ایران ، که همیشه پیشرو در تمدن اسلامی بوده و هست هر روز پله های ترقی را یکی پس از دیگری پشت سر میگذارد تا الگویی نه تنها برای کشورهای اسلامی دیگر بلکه برای تمام بشریت باشد.
حضرت آیت الله خامنه ای رهبر فرزانه و معظم انقلاب اسلامی؛ امسال را سال تولید ملى و حمایت از کار و سرمایه ایرانى نامیدند تا بر این ادعا صحّه بگذارند که با تمام تحریمهای انجام شده از طرف استعمارگران و استثمارگران غرب و شرق؛ ایران اسلامی و اسلام؛ در تمامی عرصه ها در حال پیشرفت و ترقیست و در ببیشتر زمینه ها به خودکفایی کامل دست پیدا کرده است.
*بهار آمد جوانی را پس از پیری زسر گیرم*
*کنار یار بنشینم زعمر خود ثمر گیرم*
*بگلشن باز گردم با گل و گلبن در آمیزم* * بطرف بوستان دلدارمهوش راببرگیرم*
*خزان وزردی آنرانهم درپشت سرروزی* *که در گلزارجان ازگل عذارخودخبرگیرم*
*پر و بالم که دَردِی از غم دلدار پرپر شد * *بفروردین بیاد وصل دلبر بال و پر گیرم*
*بهنگام خزان در این خراب آباد بنشستم* *بهار آمد که بهر وصل او بار سفر گیرم*
*اگر ساقی از آن جامی که بر عشاق افشاند*
*بیفشاند بمستی از رُخ او پرده بر گیرم*
*من خراباتیم از من سخن یار مخواه*
*گنگم از گنگ پریشان شده گفتارمخواه*
*من که با کوری ومهجوری خود سرگرمم*
*از چنین کور تو بینایی و دیدار مخواه*
*چشم بیمار تو بیمار نمودست مرا*
*غیر هذیان سخنی از من بیمار مخواه*
*باقلندر منشین گر که نشینی هرگز*
*حکمت و فلسفه وآیه و اخبار مخواه*
*مستم از باده ی عشق تو و از مست چنین*
*پند مردان جهان دیده و هشیار مخواه*
این عید سعید ، عید حزب الله است * * دشمن ز شکستِ خویش آگاه است
چون پرچم جمهوری اسلامــی ما **جـاوید به اســمِ اعظمِ"الله" اسـت
این عید سعید، عید اسعد باشد ** ملت به پناه لطف احمد باشد
بر پرچم جمهوری اسلامــی ما **تمثال مبارک محمد باشد
*********************
جمهوری اسلامی ما جاوید است ** دشمن ز حیاتِ خویش نومید است
آن روز که عالم ز ستمگر خالی است ** ما را و همه ستمکشان را عید است
جمهوری ما نشانگرِ اسلام است **افکار پلیدِ فتنه جویان خام است
ملت به ره خویش جلو می تازد ** صدام به دست خویش در صد دام است
آقا...در انتظار سپیده ی طلوعت مینشینم ؛ بی تو این غزلهایم، میمیرند...
<<آنکه درد من از او ،شکر که درمان هم ازاوست......شادمان آنکه همش زخم و همش مرهم ازوست>>
<<خم زلف تو که آشوب همه عالم ازوست......عالمی شیفته و دلشده و در هم ازوست>>
<<قالب خاکی و آنگه قدم افلاکی......این چه سر است که در آب و گل آدم ازوست>>
<<گر در لطف گشاید،همه غمها شادی است......باز اگر ناز نماید همه شادی غم اوست>>
<<گفتمش عالمی آن زلف ترا مفتونند......گفت زنهار از آن فتنه که در عالم ازوست>>
<<عجب از آتش رخسار جهانسوز توام......که جهان سوخته و کِشته ی ما خرم از اوست>>
<<ایکه گفتی بجوانی زچه خم گشته قدی......عشقبازی است که پشت همه عالم ،خم ازوست>>
<<تار زلف تو که از باد بهم در شکند......رشته الفت آشفته دلان ،محکم ازوست>>
حضرت علی (علیه السلام) وقتی وارد خانه میشود و حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) و حضرت خدیجه (سلام الله علیها) را در حال رکوع و سجود میبیند بسیار متعجب و شگفت زده میشود.آخر تا بحال همچین حرکاتی را جایی ندیده بود ؛هر چه سخن گفت جوابش را ندادند،پس منتظر ماند تا نمازشان تمام شد.
با همان حالت تعجب پرسید: این حرکات چه مفهومی دارند ؛درمقابل چه کسی تعظیم میکردید و سجده میگذاشتید؟
حضرت پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) پاسخ دادند:
در مقابل الله که مرا بعنوان رسول خود برگزیده و مرا مامور ساخته است تا مردم را به ستایش از او دعوت کنم. ای علی از تو دعوت میکنم و میخواهم که به ستایش الله بپردازی و به رسالتم ایمان داشته باشی.
و او را دعوت به انکار بت ها کرد و آیاتی که از جانب خداوند بر او وحی شده بود برای او بازگو کرد.
گر چه در آنزمان حضرت علی (علیه السلام )هشت ساله بود و تحت سرپرستی حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) بود وآنحضرت بسیار ایمان داشت اما، چنین مرد با استقلال و استواری نمیتواند ساده در مورد نظر و عقیده ای که در موردش فکر نکرده است نظری بدهد و آنرا بی چون و چرا بپذیرد، پس از آنحضرت اجازه میخواهد تا در مورد این موضوع با پدر بزرگوارشان حضرت ابوطالب مشورت کند.
حضرت علی (علیه السلام)به اتاق خود رفت و تمام شب را در فکر و اندیشه دعوت پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) گذراند،او آیات وحی شده بر پیامبر را در ذهنش مرور میکرد و رسالت و پیامبری او،و الله...همه را در ذهنش تجسم میکرد.در این افکار غوطه ور شد و تا سحر چشم بر هم نگذاشت.
صبحگاهان به نزد حضرت رسول (صلی الله علیه و آله وسلم) رفت و گفت:
یا رسول الله، نیاز به مشورت با پدرم،ابو طالب نیست،پروردگار در خلق من با پدرم مشورت و هم اندیشی نکرد و من هم نیازی به مشاوره برای پرستیدن خداوند نخواهم داشت.
سپس دستان حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) را در دستانش گرفت و درخواست کرد تا به او اسلام را بشناساند و این دین را بر او عرضه دارد.
و این دست به دست دادن ، مسیر تاریخ را تغییر داد.
ادامه دارد...
تاریکی او را به اسارت کشیده بود.
هیچ روزنی نبود تا نوری براو بتابد،خاموشی مطلق.
مدتها بود که در همان حال بسر میبرد.نمیدانست که چه وقت روز و کی شب است.
اصلا نمیدانست زمستان است یا تابستان یا شاید هم بهار.دیگر حساب سال و ماه از دستش رفته بود.
خاطرات از جلو چشمش میگذشت.
از دیار خود بار بسته بود و از قومش رنجیده و آنها را ترک گفته بود.
قهر کرده بود از مردمی که گفته هایش را به تمسخر گرفته بودند و پندهایش را نپذیرفته بودند .
از کسانی که هراس نداشتند از وعده عذابی که از جانب خداوند داده بود.
میخواست برود به هر کجا که او را نشناسند؛ میخواست از آنها دور شود.
مدام این حادثه جلو چشمانش بود که ماهی بزرگ جلو کشتیشان را گرفته بود و او را طعمه ای برای نجات جانشان کرده بودند.
و اکنون سالها مهمان تاریکی مطلق شکم ماهی بود.
و تنها امیدش به خداوند بود ،زیرا میدانست او خالق بینا،شنونده و تواناییست.
و هنوز در آن حال، قوم گنهکارش را دعا میکرد و از خدا برای آنان طلب نجات داشت.
کسانی که خداوند به برکت دعاهای او از عذاب رهانیده بود.
سرانجام ماهی به ساحل دریا رفت و او از دهان ماهی به بیرون راه یافت.
واو بسیار سجده شکر گذاشت .
سپس از جانب پروردگار ندا آمد:
و ما یونس رااز تاریکی و غم رهانیدیم.
و اگر استغفار نمیکرد تا ابد در شکم ماهی تنها میماند.
و خداوند بخشنده و مهربان؛ و قادرِ تواناست.
و همانا راست گفت خداوند بلند مرتبه و بزرگ.
کنار رود ایستاد.نگاهش همچنان نگران بر کودک خردسالش بود.
برای آخرین بار اورا در آغوش کشید.
دستان کوچکش را بوسید و برای آخرین بار بوییدش.
تشک نرمی داخل گهواره ای که همراه آورده بود انداخت و کودکش را درونش گذاشت.
لحظه ای اشک فرصت و مجال نمیداد،تردید تمام وجودش را فرا گرفت.
دستش را برد که کودکش را در آغوش بگیردو از آن مکان دور شود اما باز تردیدش را پس زد و پشیمان شد.
نگاه اشکبارش را به کودک دوخته بود،این آخرین دیدار است.
کودک میخندید و دست و پا میزد.
سیل اشک بود و آه ،با خود میگفت چطور پاره تنم را به این آب سرد و پر خروش بسپارم.
اوتنها و بیکسو بی یاور میماند.
اما،نور ایمان قویش دلش را قرص کرد و تردیدش را نا امید.
کودکش را به خداوند سپرد و گهواره را به رود انداخت.
موجها آرام آرام گهواره را از نظر ناپدید کردند و هنوز چشمان اشکبار مادر در پی کودکش افق را نظاره گر بود.
پادشاه و همسرش برای تفرج و تفریح به ساحل رودخانه رفته بودند.
و ملکه چشمانش را دوخته بود به آرامش آب و گهواره ای که روان در آب بود.
آسیه کودک را از رود گرفت و حضرت موسی (علیه السلام) در کاخ فرعون رشد یافت.
و خداوند به هر چیز قادر و تواناست.
و همانا راست گفت خداوند بلند مرتبه و بزرگ.
(هر کجا رفتم و جستم که ببینم تو کجائی***چون نکو مینگرم باز تو در خانه ی مائی)
(لحظه ای روی نمودی و ربودی دل و دینم***بار دیگر بنما روی که جهانم بربائی)
(دل که بود آینه ی روی تو در زنگ غم افتاد***آنقدر باش کزاین آینه زنگی بزدائی)
(زلف و خال و خط تو بر رخ مطبوع تو گوید***که بود روی تو دیباچه ی آیات خدائی)
(دل زدستم بربودی و ببستیش به زلفت***زلف بگشای که شاید دل تنگم بگشائی)
(پادشاهان کرم ارند به احوال گدایان***کرمی کامده ام بر سر کویت بگدائی)
(ولی ملک ،ولی کوش به آبادی ملکت***ایکه تا ملک جهان است تو در ملک بپائی)
یَا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ... (دفتر اول)
یَا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ...(دفتر دوم)
یَا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ...(دفتر سوم)
یَا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ...(دفتر چهارم)
یَا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ...(دفتر پنجم)
یَا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ...(دفترششم)
اولین مسلمان حضرت خدیجه (سلام الله علیها) بود؛ زن بزرگواری که هستی خویش را دیروز در پای عشق ریخته بود و امروز در پای حقیقت.نمیتوان هنگامی را که حضرت خدیجه(سلام الله علیها) به اسلام گرویده است دقیقا تعیین کرد زیرا، حضرت خدیجه (سلام الله علیها) ،جز عشق به حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) ایمان نیز داشت و چنان در او محو بود که نمیتوان گفت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) ،حضرت خدیجه (سلام الله علیها) را رسما به اسلام دعوت کرده است،چنانکه از دقت در نخستین مراحل وحی بر می آید،حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم)برای حضرت خدیجه (سلام الله علیها) جبرییلی بوده است که پیامهائی را که دریافت میکرده است،بلافاصله بر حضرت خدیجه (سلام الله علیها) میخوانده و قلب او اندکی پس از قلب حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم)مهبط وحی میشده است .
کیفیت سنی و طبقاتی این زن و شوهر در اینجا بسیار قابل دقت است.حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) بیست سال از حضرت خدیجه (سلام الله علیها)جوان تر است.ثروت این خانواده همه از آن زن است و شوهر از نظر مالی،کاملا فقیر است و حیثیت طبقاتی خانواده بستگی به ثروت زن دارد.
شوهر جوانی بوده است که زیر دست زن کار میکرده و مزد میگرفته است.در چنین ازدواجی ،روابط روحی و اخلاقی میان زن و مرد،غالبا مشخص است.
زنی که از نظر سنی و مالی و حیثیت طبقاتی و اجتماعی کاملا بر مردی که در قبال آن همه، تنها از جوانی برخوردار است تفوق دارد،از نظر روحی و فکری نیز بر او تسلط مطلقی را داراست.در چنین پیوندی معمولا شخصیت مرد در شخصیت زن حل میشود.استقلال روحی و فکری و تشخص اخلاقی ندارد.زن کاملا بر مرد مسلط است و غالبا خلاء روحی و معنوی شدیدی که چنین زنانی در ازدواجشان احساس میکنند آثار مشخص و مشابهی دارد.
اما پیوند این زن و شوهر کاملا با آنچه طبیعت ایجاب میکرد متناقض بود.حضرت خدیجه (سلام الله علیها) تشخص و تمکن و حتی تفوق سنی خود را بر این جوان تهیدستی که روزی در دستگاه وی کار میکرد و مزد میگرفت ،پاک فراموش کرده بود و در برابر روح پر جاذبه و مهاجم و مسلط وی خود را آئینه ای میدید که هر چه در اندیشه اش و احساسش میگذرد انعکاسی از اوست.از این رو است که باید گفت حضرت خدیجه (سلام الله علیها) تنها یک گام عقب تر، مرحله به مرحله، از نخستین تماسها تا آخرین فرمان روشن و محکمی که رسالت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) را مشخص نموده است مسیر وحی را همراه با حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) طی میکرده است.
حضرت علی (علیه السلام)فرزند ابوطالب، در خانه حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم)است.پدرش که روزی تکفل حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) را داشت،اکنون در برابر زندگی چنان به زانو در آمده است که ناچار فرزندانش را میان خویشاوندان قسمت کرده و حضرت علی (علیه السلام)سهم حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) شده است و سرنوشت، با چنین حیله ای زیبا ، حضرت علی (علیه السلام) را بعنوان کاملترین پرورده اسلام برای آینده بشر انتخاب کرده است.
ادامه دارد...