سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زنبور عسل

سوره نحل(زنبور عسل) شانزدهمین سوره قرآن کریم است که در آن خداوند از نعمتهایش سخن بمیان آورده است.نعمتهایی چون ؛باران، انواع گیاهان و میوه ها ،آفتاب و جانورانی که در خدمت انسانها هستند و برکات و منافع فراوانی که عاید انسان میکنند.

از اینجهت که خداوند در این سوره به نعماتش پرداخته است ،این سوره را سوره نعم نیز مینامند.

بخشی از این سوره مبارکه ،همانطور که از نامش نمایان است اشاره به زندگی اعجاب انگیز زنبور عسل و ماده غذایی پر خاصیت و مهم این حشره دارد.

زنبور عسل

یکی از نکته های این سوره اشاره به سایه ها است که در آیه شگفت و عجیب این سوره؛ آیه 48 آمده است.


أَوَلَمْ یَرَوْا إِلَى مَا خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ یَتَفَیَّأُ ظِلَالُهُ عَنِ الْیَمِینِ وَالشَّمَائِلِ سُجَّدًا لِلَّهِ وَهُمْ دَاخِرُونَ**سوره مبارکه نحل-آیه48**

آیا به سوى آنچه خدا آفریده نظر نکردند که سایه‏ هاى آنان در حالى که فروتنانه براى خدا سجده مى‏کنند ، از راست و چپ برمى‏گردد ؟«48»

سایه

سایه اجسام و موجودات بر روی زمین در طی ساعات شبانه روز مرتبا در حال تغییر و تغییر اندازه است. در آغاز روز سایه ها در سمت راست جسم قرار دارند ،وقتی روز به میانه میرسد سایه منطبق بر جسم میشود و پس از گذشت از میانه روز سایه ها به سمت چپ اجسام منتقل میشوند و خداوند این را نشانه ای از سجده و ستایش بی تکبر تمام موجودات آسمانها و زمین در برابر عظمت و بزرگواری خویش میداند.

خداوند در این سوره میخواهد نقش مهم سایه ها را بیان کند هر چند که سایه زمانی صحت پیدا میکند که عدم وجود نور باشد.

موضوع بسیار مهم و قابل توجه در این بحث این موضوع میتواند باشد که برای مشاهده اجسام ،وجود فقط نور نیست بلکه این نور باید با سایه ها تلفیق شوند تا اجسام قابل رویت شوند.

همانطور که تاریکی مطلق مانع دیدن اجسام میشود ،نور مطلق نیز باعث میشود اجسام و اشیا غیر قابل رویت شوند.

خداوند در این آیه حرکت سایه ها از سمت راست به چپ را نشانه ای از خضوع و سجود تمامی مخلوقات حتی فرشتگان، در برابر خالق بی همتایشان ذکر میکند.(عبادات تکوینی)

راست گفت خداوند بلند مرتبه و بزرگ.

لطفا در صورت کپی برداری منبع ذکر گردد.شایگان.



نوشته شده در تاریخ سه شنبه 91/1/22 توسط ♥®♥شایگان

تابوت خالی

خیلیها آمده بودند...

تابوت را از زمین بلند کردند...

لا اله الا الله...

علی میخواست پدرش را ببیند...برای بار آخر...

دیگر برای خودش مردی شده بود...تازه سیزده سالش شده بود...

دیگر بچه نبود که چیزی را ازو مخفی کنند...

مادرش سن زیادی نداشت...اما چه زود پیر شده بود...و امروز پیرتر از همیشه بود...حتی پیرتز از همین دیروز...

تابوت روی دستها به محل دفن رسید...تابوت را زمین گذاشتند...علی با چشمانی که اشک در آنها حلقه زده بود به سوی تابوت دوید...

تابوت خالی

پرچم سه رنگ روی تابوت را کنار زد...

به یکباره رنگ از رخسارش پرید...

قاب عکس روی طاقچه و لبخند ملیح پدر کجا و ...

چهارده سال مفقود الاثر بودن ...

تعدادی استخوان...عکس امام(ره)...

و چه تابوتهایی که خالی دفن شدند...و ما امروز قدردان هستیم؟...




نوشته شده در تاریخ سه شنبه 91/1/22 توسط ♥®♥شایگان

یا امام حسین (ع)

با سرعت به سمت خانه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در حرکت بود.

پریشان حال و حیرت زده، از خوابی که دیده بود.

از سیاهی شب که با ترس از خواب پریده بود تا سپیدی صبح خواب به چشمانش نیامده بود.

از عظمت آن خواب پی برده بود که اتفاق مهمی در پیش روست.

به همین جهت حتی از ماجرای خوابش با همسرش عباس بن عبدالمطلب  سخن نگفت.

 همین که سپیده روز دوم شعبان زد ،از شویش اجازه گرفت تا به نزد رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)برود.

از کوچه های تنگ و کاهگلی مدینه یکی پس از دیگری با شتاب گذشت تا اینکه به محله بنی هاشم و پشت در خانه رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) رسید.

پایین جلبابش را که خاک گرفته بود تکاند ؛کوبه در را گرفت و آرام به در کوبید.

در دلش با خود گفت:

بهتر است تا در را برویم میگشایند یک بار دیگر روئیایش را مرور کند:

تکه ای از گوشت بدن پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) جدا شد و به دامن من افتاد.بله دقیقا همینطور بود.

ولی اگر این خواب روئیای صادقه باشد، براستی چگونه جلوه خواهد کرد و تعبیرش چه خواهد بود؟

تعجب و دوگانگی تمام وجود امّ الفضل را فرا گرفته بود.

حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) سخنش را که شنید فرمودند:

براستی که اگر روئیایت صادقه باشد جلوه و تعبیری بسیار نیکو دارد، به تو بشارت میدهم ،حضرت فاطمه (سلام الله علیها) به زودی پسری به دنیا می آورد و من آن کودک را به شما میسپارم  تا شیرش دهید.

دیری نگذشت که نوزاد وعده داده شده به دنیا آمد؛ او را حسین نامیدند؛ نامی که کسی تا آنروز نشنیده بود اما...اهل کبریا و آسمانها با نام مقدسش آشنا بودند.

یا امام حسین (ع)

پاورقی :

«از ابن عباس روایت است که چون حسین را ولادت خواست بود, حق تعالی رضوان را که خازن بهشت است، فرمود که بهشت را بیارای که محمد را فرزندی در وجود خواهد آمد و مالک دوزخ را فرمود که آتش را فرونشان و در بهشت حوری هست لعبا نام، از جمله حوریان بهشت نیکوتر است و او را هفتاد هزار کنیزک است. فرمود که پیش فاطمه شو و انیس وی باش و تولّای کار وی کن و جبرئیل را فرمود که با هزار جوق.از فرشته به نزدیک محمد شو و تهنیتش بگو. جبرئیل رو به حضرت رسول آورد. در وقت فرود آمدن به فرشته ای رسید که نام وی صلصائل بود و در روایت دیگر دردائل، که حق تعالی برو خشم گرفته بود و از صف فرشتگان رانده؛ به سبب اندیشه ای که به خاطرش در آمده بود. آن فرشته چون جبرئیل را بدید با چندین فوج از ملائکه که تسبیح و تهلیل کنان می رفتند, گفت: چه حادثه است، مگر قیامت برخاسته است؟ گفت: نه, محمد را فرزندی در وجود خواهد آمد. حق تعالی ما را بفرمود تا برویم و وی را تهنیت گوییم از برای کرامتش.

گفت: ای جبرئیل؛ محمد را از من سلام برسان و از وی درخواه تا از برای من شفاعت کند تا حق تعالی از من خشنود گردد. گفت: درخواهم و از وی درگذشت و به جزیره ای رسید. در آن جزیره فرشته ای را دید، نام او فطرس بود, پر و بالش سوخته که پادشاه عالم وی را کاری فرموده و وی در آن کار تأخیری کرده بود, آتش درآمده و پر و بالش سوخت. هفتصد سال در آن جزیره افتاد بود و خدای را عبادت می کرد. جبرئیل را گفت: کجا خواهی شد؟ وی را خبر داد و گفت: توانی که مرا با خود ببری, باشد که رسول خدای مرا شفاعت کند.

جبرئیل وی را با خود برد و به حضرت رسول آورد و لعبا با آن کنیزکان پیش فاطمه رفتند و بر وی سلام کردند و وی را انیس می بود تا وقت سحر, حسین ـ علیه السلام ـ در وجود آمد. لعبا وی را در حریری پیچید که از بهشت آورده بود و پیش رسول فرستاد. رسول وی را بوسه داد و آب دهن خود در دهنش کرد. پس جبرئیل سلام حق تعالی را برسانید و تهنیتش گفت و تعزیتش داد. رسول(ص) آب در چشم گردانید و فرمود: از امت من کسی وی را بکشد؟ گفت: آری, جماعتی از بدبختان. رسول فرمود: من از ایشان بیزارم و خدای نیز از ایشان بیزار است. پس جبرئیل گفت: یا رسول الله، پیش فاطمه شو و سلام حق تعالی را برسان و سلام من برسان و تهنیتش و تعزیتش نیز بده. رسول به نزدیک فاطمه شد و سلام حق تعالی را به وی رسانید و سلام جبرئیل را و تهنیت و تعزیت او را، و چون تعزیت بداد فاطمه و لعبا و کنیزکان همه بگریستند. فاطمه گفت: ای پدر! از جبرئیل بپرس که وی را در کودکی شهید خواهند کرد یا در وقتی که بزرگ شود؟ فرمود: وی را شهید نکنند تا وقتی که از صلب او امامی در وجود آید که پدر امامان و معصومان و حجت خدای در زمین باشد. پس جبرئیل حال فطرس بگفت، رسول(ص) گفت: ای فطرس! خود را در حسین بمال. فطرس خود را در حسین مالید. حق تعالی بال­هایش بداد. دیگر جبرئیل پیغام دردائیل درداد، رسول(ص) هر دو دست حسین برداشت و گفت: خداوندا؛ اگر این مولود را به نزدیک تو قدری و منزلتی هست, از دردائیل خشنود شو. حق تعالی دعای وی اجابت کرد و مقام وی از صف فرشتگان به وی داد. جبرئیل گفت: یا رسول الله، چون حسین را شهید کنند, آن فرشته فرود آید, و خود را در خون وی مالد و بر سر تربت وی باشد و بگرید تا روز قیامت».[1]

[1]. ابوسعید حسن بن حسین شیعی سبزواری, راحة الارواح, به کوشش: محمد سپهری، تهران، اهل قلم، دفتر نشر میراث مکتوب، 1375، صص 147ـ 149.

یا امام حسین (ع)

لطفا در صورت کپی برداری منبع ذکر گردد.شایگان.

 



نوشته شده در تاریخ دوشنبه 91/1/21 توسط ♥®♥شایگان

مسلمانان نخستین

سعد بن زید پسر عموی عمربن خطاب است.فاطمه خواهر عمر همسر او و عاتکه، خواهر سعید همسر عمر است.فاطمه و سعید که مسلمان شدند، خبرش به عمر رسید و او در حالیکه قصد کشتن حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) را داشت برگشت تاپیش از آنکه قبیله قریش را از وجود حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) نجات بخشد؛ خانواده خویش را از این خطر نجات دهد.به خانه خواهرش غضبناک وارد شد و او را بقصد کشت کتک زد.در حالیکه از شدت خشم و خستگی به گوشه اتاق تکیه داده بود، چشمش به آیاتی از قرآن افتاد که بر روی  پوستی نوشته بودند،منقلب شد و از فاطمه و سعید خواست که اورا پیش حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) ببرند تا اورا به اسلام وارد کند.

آنها نیز این کار را انجام دادندو عمر پس از نخستین برخورد با حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) ،مسلمانی مصمم از نزد ایشان بیرون آمد.اسماء و عایشه خردسال دختران ابی بکر؛اولی زن زبیر بن عوام شد و دومی همسر پیغمبر (صلی الله علیه و آله وسلم)؛خباب بن أرت هم پیمان بنی زهره که در راه ایمان تازه اش او را شکنجه کردند  و مردانه صبر کرد ،عمیر،برادر سعد بن ابی وقاص،کودکی بودو در جنگ بدر چون بسیار جوان به نظر می آمد،پیغمبر (صلی الله علیه و آله وسلم) او را از شرکت در جنگ منع کرد.

او سخت گریه کرد و با زاری بسیار از پیغمبر (صلی الله علیه و آله وسلم)اجازه گرفت و بی باکانه در قلب سپاه دشمن رفت و به آرزوی شهادت رسید ،او در آن زمان شانزده ساله بود.

جندب بن جناده ، مردی از قبیله خطرناک و بد نام صحرا بود،قبیله غفار راهزنانی بی باک بودندکه حتی حرمت ماه حرام را نگه نمیداشتند و در قتل و غارت از هیچ جنایتی دریغ نمیکردند.اما جندب بن جناده از سه سال پیش از بعثت ،انقلابی را در عمق وجدانش احساس میکردکه او را سخت گرفتار کرده بود،ارتباط خویش را با فلس ،بت غفار قطع کرده بودو.آتش شکی که در وجودش برافروخته شده بود و هر چه را که محیط بر تا رو پود دلش بافته بودند میسوزاندو خاکستر میکردو او سالهای زیادی در ظلمت و جاهلیت میسوخت و رنج میبردتا نیمه شبی که غفار در کنار فلس خوابیده بودو او در زیر باران اندیشه و افکار بسیارش چشم به آسمان ستاره ریزو پر سخن صحرا دوخته بود،ناگاه جرقه ای در ظلمت طوفانی درونش زد و احساس کرد که یافت و برخاست و در برابراو به سجده افتاد و از شوق یافتن عزیز و گمشده خویش ،گریست.

سه سال بعد شنید که در مکه خبر بزرگی شده است، برادرش انیس را به جستجو فرستاد اما از آنچه او برایش حکایت کردسیر نشد و خود براه افتاد و چون حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم)مخفی بودند و در شهر تاجران و کاروانداران،کسی غفار راهزن را پناه نداد، به مسجد الحرام پناه برد.

حضرت علی (علیه السلام)سه شب پشت سر هم این گمنام بینوا و غریب را به خانه خویش برد و در شب سوم از راز او با خبر شد،حضرت علی (علیه السلام) با او به سمت خانه ابن ارقم براه افتادند.

او که سالهای دردناک انتظار را گذرانده بود در آن لحظاتی که به دنبال حضرت علی (علیه السلام) در بلندی صفا بالا میرفت تا به خانه ارقم برسد ،مسلمان میشد و هر گامی که برمیداشت مسلمانتر میشد.آخر دیدار حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) برای او  مانند دیدار با گمشده ای بود که سالها بدنبالش میگشت.

و ایمان و عشق اینچنین است که قلب را به تسخیر خود در می آورد،وقتی ملکوت عشق و چشمه جوشان ایمان رو ح را تسخیر کنند ، دیگر جایی برای مصلحت اندیشی نمیماند و چاره ای جز تسلیم نیست.

اسلام

لطفا در صورت کپی برداری منبع ذکر گردد.شایگان.

ادامه دارد...



نوشته شده در تاریخ دوشنبه 91/1/21 توسط ♥®♥شایگان

امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)

زن از درد به خود میپیچید.

به کنار خانه کعبه رفت و دست بدعا برداشت و اینگونه گفت:

-خداوندا،من بنده تو هستم و به تو ایمان آورده ام و هیچ گاه از حدود الهی فراتر نرفته ام.

و جدّم حضرت ابراهیم خلیل الله(علیه السلام) است که خانه کعبه را بنا کرد.

پروردگارا میدانم این پاک سرشتی که در وجود من است و با سخن گفتنش تنها مونسم گردیده است نشانه ای از عظمت و شکوه شماست.

آیا شما مرا با این درد تنها میگذارید؟ آیا پناهم نمیدهید؟

از شما درخواست میکنم که مرا یاور باشید در ولادت این هدیه آسمانی.

دعایش تمام شده بود و درخواستش را با تمام وجودش در پیشگاه پروردگار یکتایش بیان کرده بود.

به ناگاه دیوار خانه کعبه از هم باز شد .

او بی درنگ وارد شد و شکاف دیوار بسته شد.

کسانی که در آن مکان حضور داشتند انگشت به دهان به خانه کعبه خیره شده بودند.

به طرف درب خانه کعبه دویدند.

هر چه کردند در باز نشد .

نقل کوچه و بازار، وقوع این حادثه بود.

همه از حضرت فاطمه بنت اسد(سلام الله علیها) و شکافته شدن دیوار خانه خدا میگفتند.

از آن حادثه سه روز گذشت ،کسی نتوانست در خانه کعبه را بگشاید وهیچ اثری از حضرت فاطمه بنت اسد(سلام الله علیها) نبود.

امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)

روز چهارم فرا رسید.

بار دیگر خانه کعبه از همان جایی که بار قبل شکافته شده بود گشوده شد.

حضرت فاطمه بنت اسد(سلام الله علیها) با کودکی که در آغوش داشت از آن شکاف به بیرون آمد.

آن کودک کسی نبود جز امیر مومنان حضرت علی (علیه السلام).

حضرت فاطمه بنت اسد رو به مردم کرد و گفت:

همانا که خداوند متعال به من عطا کرد فضیلتی که تا این زمان به زنان بر گزیده پیش از من عطا نکرده بود.

فضیلتی برتر از فضیلتی که خداوند به آسیه و حضرت مریم (سلام الله علیها عطا فرمود.

من فرزندم را درون خانه کعبه به دنیا آوردم و سه روز تناول کردم  از میوه ها و غذاهای بهشتی.

وقتی که زمان خارج شدنم فرارسید از غیب ندا آمد:

-ای فاطمه ،فرزند گرامیت را "علی" بنام .همانا من هستم خداوند بلند مرتبه علی و او را با قدرت و جلال و عظمتم خلق کرده ام و از عدل خود در وجودش سرشته ام و نامش را از نام قدسی خود مشتق ساخته ام و امر کردم که در خانه کعبه متولد شود و او کسیست که بر بلندای خانه من اذان خواهد گفت و بتها را از بلندای کعبه به پایین خواهد انداخت و مرا به بی همتایی و بزرگواری یاد خواهد کرد.

امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)


منابع:

(از این امر پروردگار به فاطمه بنت اسد در دخول کعبه معظمه و نهى از مریم (سلام الله علیها ) از وضع حمل در بیت المقدس با توجه به شرافت مکه معظمه بر بیت المقدس شرافت فاطمه (سلام الله علیها ) بر مریم و شرافت على (علیه السلام ) بر عیسى (علیه السلام ) معلوم مى شود). شبهاى پیشاور، ص 473.

راوی حدیث شخصی است به نام یزید ابن قعنب که تمام علمای علم رجال او را فردی کذاب دانسته و معتقدند او مشرک بود و مشرک هم از دنیا رفته! علامه مجلسی از این شخص روایتی در کتاب بحار نقل نموده به این مضمون: «او می گوید روزی در کنار خانه کعبه نشسته بودم که دیدم فاطمه بنت اسد آمد در کنار کعبه ناگهان دیوار کعبه شکافته شد و او داخل گردید و سپس دیوار بهم پیوسته شد! من آنجا ماندم تا سه روز و بعد از سه روز دیدم بار دیگر دیوار شکافته شد و فاطمه بنت اسد در حالی که نوزادی در بغل داشت بیرون آمد! خبر به ابوطالب و محمد(ص) و دیگران دادند و آنها آمدند طفل را که به آغوش محمد(ص) دادند ناگهان طفل زبان گشود و به او گفت ای محمد بخوانم برای تو تورات! محمد گفت بخوان و طفل شروع به خواندن تورات نمود! آن گاه طفل گفت بخوانم برایت انجیل را! محمد(ص) گفت بخوان علی جان! و او خواند انجیل را! و سپس گفت ای محمد بخوانم قرآنی را که هنوز بر تو نازل نشده! گفت بخوان علی جان! و علی سه روزه شروع به خواندن قرآن کرد!... » اول اینکه خواندن تورات و انجیل روزها طول می کشیده و سه روز هم که معطل بوده چگونه راوی در این مدت تمام وقت آنجا مانده؟ دوم اینکه این چنین اتفاقی افتاده و طرف به کسی نگفته و منتظر می مونه که آخرش چی می شه؟ شخصا اگر من بود می رفتم و به همه خبر می دادم تا ببینیم مادر مولا چه می کرده اون جا! سوم اینکه چرا مردم عرب این حادثه بزرگ را هیچگاه به یاد نداشتند و در هیچ کجا شنیده نشده که پیامبر(ص) و یا علی(ع) از چنین واقعه ای نام ببرند؟ جالب اینجاست که مجلسی در جای دیگری از قول ابوطالب پدر علی(ع) روایت نموده که او فرموده پسرم علی در خانه خودم به دنیا آمده! حال ما حرف پدر علی را قبول کنیم یا یزید ابن قعنب را؟! در کل آیا این حدیث واقعیت داره.

موضوع تولد امیر المومنین(ع) در خانه کعبه از مسلّمات تاریخی و مورد تایید شیعه و اهل سنت است و از این نظر جای بحث و کلام ندارد. این مطلب در منابع مختلف شیعه و سنی و با سند های مختلف ذکر شده است و ضعیف بودن برخی راویان در برخی روایات، ضرری به این واقعیت نمی رساند. بر خلاف فرمایش شما این حادثه و جزئیات آن به علت عجیب بودن و بی نظیر بودنش از همان زمان مورد توجه و گفتگو بوده و در هنگام وقوع شاهدان و ناظران فراوانی داشته است و این دلیل بر منزلت خاص امیر المومنین و مادر گرامی اش در نزد خداوند است و اگر روایتی بر خلاف این واقعیت مطلبی بگوید در مقابل تعداد زیادی از روایات که بیانگر این حادثه مسلّم تاریخی است قابل اعتنا و توجه نمی باشد. حادثه در نوع خود به حدی شگفت آور بوده که سه روز انتظار کشیدن برای خروج مادر امیر مومنان از کعبه معظمه و روشن شدن وضعیت مادر بارداری که مهمان خاص پروردگار است امری عادی می نماید و حتی اگر مدت اقامت فاطمه بنت اسد در خانه خدا بیش از این هم به طول می کشید باز مردم در انتظار می ماندند. اما قرائت تورات و انجیل و قرآن که در روایت مورد پرسش مطرح شده مراد خواندن تمام این کتاب های آسمانی نیست تا نیاز به زمانی طولانی داشته باشد و علاوه بر این ظهور عجائب و کرامات و امور خارق العاده از امامان معصوم(ع) از همان اوان کودکی امری معمولی است و در تاریخ زندگی همه اولیای الهی این مطلب بیان شده است.

منبع:

http://www.shamsa-co.org/component/content/article/74-faq/358-imamali-mecca

 

یکى از خصوصیاتى که حضرت على(علیه السلام) به آن ممتاز گشته است، محل و مکان ولادت ایشان است که هیچ مخلوقى از آدم تا خاتم به آن ممتاز نگشته است. 

هنگام ولادت حضرت عیسى(علیه السلام)، مریم (علیها السلام) در بیت المقدس بود که ندایى غیبى او را مأمور ساخت تا از مسجد خارج شود: «أُخْرُجِى عَنِ الْبَیْت فَإِنَّ هَذِهِ بَیْتُ الْعِبَادَةِ لاَ بَیْتُ الْوِلادَةِ»; [1] از بیت المقدس بیرون برو که این جا خانه عبادت است، نه مکان ولادت. ولى زمانى که ولادت با سعادت على (علیه السلام)نزدیک شد، مادرش فاطمه بنت اسد به داخل خانه خدا دعوت شد. [2] 

فاطمه بنت اسد در کنار کعبه مشغول دعا شد و از خداوند خواست تا درد زایمان را بر آو آسان گرداند، که یک باره دیوار خانه کعبه شکافته شد و ندایى برخاست: «یا فَاطِمَةَ أُدْخُلِى الْبَیْتَ»; اى فاطمه، به خانه داخل شو. فاطمه داخل خانه شد و دیوار به حالت اولیه برگشت و موجب تعجب همگان گردید.

فاطمه بنت اسد، سه روز در اندرون کعبه ماند. اهل مکه از روى تعجب و حیرت در کوچه ها و بازارها این قصه را نقل مى کردند تا روز چهارم رسید. پس همان جایى که قبلاً شکافته شده بود، دوباره شکافته شد و فاطمه بنت اسد در حالى از خانه خدا بیرون آمد که فرزندش على بن ابى طالب را در آغوش خویش داشت... . [3]

ولادت حضرت على(علیه السلام) را در خانه کعبه، عموم محدثان و مورخان شیعه و دانشمندان علم انساب در کتاب هاى خود نقل کرده اند. در میان دانشمندان اهل تسنن نیز گروه بسیارى به این حقیقت تصریح کرده و آن را یک فضیلت بى نظیر خوانده اند. [4] حاکم در مستدرک مى گوید: «ولادت على(علیه السلام) در کعبه به طور تواتر به ما رسیده و کسى پیش از او یا بعد از او در کعبه متولد نشده است». [5]

شبلنجى در نورالابصار از ابن صباغ نیز نقل مى کند که حضرت على(علیه السلام)در مکه داخل بیت الحرام متولد شد و آن گاه مى گوید: «وَ لَمْ یُولَد فِى البَیتِ الحَرامِ قَبلَهُ أَحدٌ سِواهُ»; [6] قبل از حضرت على(علیه السلام)، احدى غیر از او در خانه کعبه متولد نشد.

پاورقی

[1] الامام على، احمد الرحمانى الهمدانى، ص 366، ح 18، (المنیر للطباعة و النشر، تهران، 1417 هـ ق); اللمعة البیضاء فى شرح خطبة الزهرا، محمد على بن احمد القراچه داغى التبریزى الانصارى، ص 221، (دفتر نشر الهادى، قم، 1418 هـ ق).

[2] بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 35، ص 23، ح 17، (مؤسسة الوفا، بیروت); روضة الواعظین، محمد بن حسن فتال نیشابورى، ص 81، (انتشارات رضى، قم).

[3] منتهى الامال، شیخ عباس قمى، ج 1، ص 274 ـ 273، باب سوم، فصل اول (ولادت)، (مؤسسة انتشارات هجرت، قم).

[4] فروغ ولایت، استاد جعفر سبحانى، ص 16 ـ 15، بخش اول، (مؤسسه امام صادق(علیه السلام)، 1374 هـ ش).

[5] مستدرک، حاکم نیشابورى، ج 3، ص 483، (دارالمعرفه، بیروت).

[6] نورالابصار، شبلنجى، ص 85، نشر دارالکتب العلمیة، بیروت.



نوشته شده در تاریخ یکشنبه 91/1/20 توسط ♥®♥شایگان

حضرت نوح ع

پسر بر بلندای کوه ایستاده بود.

ردای سیاهش را باد تکان میداد و موهایش در باد پریشان میشد.

پیرمرد نگاهش را به او دوخته بود، میدانست که نگاه های آخر است.خاطرات کودکیش را یکی پس از دیگری در ذهنش مرور میکرد.

اندوه تمام وجودش را فرا گرفته بود ، لحظه ای چشم ازو بر نمیداشت.

هر لحظه آب بالاتر می آمد و پیر مرد دیدگانش خیستر میشد.

او وعده عذاب و خشم خداوند را داده بود.اینکه قومش قابل هدایت نیست را گفته بود.متذکر شده بود که وقتی ندارند و مهلت پروردگار رو به اتمام است.

اما در مقابل ،مورد تمسخر پسرش قرار گرفته بود.بارها به او خندیده بود که با خود الوار حمل میکرد تا کشتی بسازد برای نجات قومش.

با طعنه و کنایه به پدر پیرش میگفت:

-کشتی برای نجات ما میسازی؟

-نکند کشتی از دیارمان دورتان کند و نتوانید به اینجا بازگردید.

و هر بار به نگاهِ نگران پدر خندیده بود.

در خیالش اطمینان داشت که هیچ آبی از قله کوه بالاتر نمیرود.

اما اکنون تمام خانه ها به زیر آب فرو میرفتند و دیگر آثاری از آنها نمایان نبود.

کشتی  دور میشد.

پسر بالای کوه تنها مانده بود.

آب همچنان بالا می آمد.

دیگر دیر شده بود...رفته بود...کشتی نجات.

و پسر با حسرت تمام ،فقط نظاره گر بود.

که چگونه در آب فرو میرود.

راست گفت خداوند بلند مرتبه و بزرگ.

حضرت نوح ع

إِنَّا أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ أَنْ أَنْذِرْ قَوْمَکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (1)  قَالَ یَا قَوْمِ إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ (2) أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاتَّقُوهُ وَأَطِیعُونِ(3) یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ وَیُؤَخِّرْکُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى   إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذَا جَاءَ لَا یُؤَخَّرُ  لَوْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (4) قَالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلًا وَنَهَارًا (5) فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعَائِی إِلَّا فِرَارًا (6) وَإِنِّی کُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصَابِعَهُمْ فِی آذَانِهِمْ وَاسْتَغْشَوْا ثِیَابَهُمْ وَأَصَرُّوا وَاسْتَکْبَرُوا اسْتِکْبَارًا(7) ثُمَّ إِنِّی دَعَوْتُهُمْ جِهَارًا (8) ثُمَّ إِنِّی أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَأَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْرَارًا (9) فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کَانَ غَفَّارًا (10)**سوره مبارکه نوح-آیه 1-10**

ما نوح را به سوى قومش فرستادیم که قوم خود را پیش از آنکه عذابى دردناک به آنان رسد بیم ده .«1» گفت : اى قوم من ! همانا من شما را بیم‏دهنده‏اى آشکارم ،«2» بر این که خدا را بپرستید و از او پروا کنید و از من اطاعت نمایید ، «3» تا خدا گناهانتان را بیامرزد و شما را تا زمانى معین مهلت دهد . اگر آگاهى داشته باشید [توجه خواهید کرد که] بى‏تردید هنگامى که اجل خدایى فرا رسد ، تأخیر نخواهد داشت .«4» گفت : اى پروردگار من همانا قوم خود را شب و روز [به آیین توحید] دعوت کردم ،«5» ولى دعوت من جز بر فرارشان نیفزود ،«6» و من هرگاه آنان را دعوت کردم تا آنان را بیامرزى ، انگشتان خود را در گوش‏هایشان کردند و جامه‏هایشان را به سر کشیدند و بر انکار خود پافشارى ورزیدند و به شدت تکبّر کردند ،«7» آن گاه آنان را آشکارا دعوت کردم ،«8» سپس آشکار و پنهان آنان را خواندم .«9» پس [به آنان] گفتم : از پروردگارتان آمرزش بخواهید که او همواره بسیار آمرزنده است .«10»

 

لَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (59) قَالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَرَاکَ فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ(60) قَالَ یَا قَوْمِ لَیْسَ بِی ضَلَالَةٌ وَلَکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ (61) أُبَلِّغُکُمْ رِسَالَاتِ رَبِّی وَأَنْصَحُ لَکُمْ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ (62) أَوَعَجِبْتُمْ أَنْ جَاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلَى رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ وَلِتَتَّقُوا وَلَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (63) فَکَذَّبُوهُ فَأَنْجَیْنَاهُ وَالَّذِینَ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ وَأَغْرَقْنَا الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا  إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمًا عَمِینَ (64)**سوره مبارکه اعراف-آیه 59-64**

به یقین ، نوح را به سوى قومش فرستادیم ، پس به آنان گفت : اى قوم من ! خدا را بپرستید ، که شما را جز او معبودى نیست ، من قطعاً از عذاب روزى بزرگ بر شما مى‏ترسم .«59» اشراف و سران قومش گفتند : مسلماً ما تو را در گمراهى آشکار مى‏بینیم !«60» گفت : اى قوم من ! هیچ گمراهى و انحرافى در من نیست ، بلکه من فرستاده‏اى از سوى پروردگار جهانیانم .«61» پیام‏هاى پروردگارم را به شما مى‏رسانم ، و براى شما خیرخواهى مى‏کنم و از سوى خدا حقایقى را مى‏دانم که شما نمى‏دانید .«62» آیا تعجب کردید که بر مردى از جنس خودتان معارفى از سوى پروردگارتان آمده تا شما را [از عذاب دنیا و آخرت] بیم دهد ، به خاطر این که شما پرهیزکار شوید و مورد رحمت قرار گیرید ؟ !«63» پس او را تکذیب کردند ، ما هم او و کسانى که در کشتى همراهش بودند نجات دادیم و کسانى که آیات ما را تکذیب کردند ، غرق نمودیم ؛ زیرا آنان گروهى کوردل بودند .«64»

وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ یَا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَکُمْ مِنْ إِلَهٍ غَیْرُهُ أَفَلَا تَتَّقُونَ (23) فَقَالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا هَذَا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُرِیدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَأَنْزَلَ مَلَائِکَةً مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ (24) إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حِینٍ (25) قَالَ رَبِّ انْصُرْنِی بِمَا کَذَّبُونِ (26) فَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنَا وَوَحْیِنَا فَإِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ  فَاسْلُکْ فِیهَا مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ وَأَهْلَکَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ  وَلَا تُخَاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا  إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ (27)فَإِذَا اسْتَوَیْتَ أَنْتَ وَمَنْ مَعَکَ عَلَى الْفُلْکِ فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی نَجَّانَا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (28) وَقُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِی مُنْزَلًا مُبَارَکًا وَأَنْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ (29) إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ وَإِنْ کُنَّا لَمُبْتَلِینَ (30)**سوره مبارکه مومنون-آیه23-30**

همانا نوح را به سوى قومش فرستادیم . گفت : اى قوم من ! خدا را بپرستید که معبودى جز او براى شما نیست ، آیا [از پرستش معبودان باطل] نمى‏پرهیزید ؟«23» سران و اشراف کافر قومش گفتند : این جز بشرى مانند شما نیست که مى‏خواهد بر شما برترى جوید ، و اگر خدا مى‏خواست [پیامبرى بفرستد] قطعاً فرشتگانى [را به پیامبرى] مى‏فرستاد، ما این [سخنانى] را [که نوح مى‏گوید] از فرهنگ پدران پیشین خود نشنیده‏ایم . «24» او نیست جز مردى که [نوعى] دیوانگى در اوست ؛ بنابراین نسبت به او تا مدتى منتظر بمانید [که بمیرد یا از دیوانگى رهایى یابد . ] «25» [نوح] گفت : اى پروردگار من مرا در برابر تکذیب آنان یارى ده .«26» در نتیجه به او وحى کردیم که زیر نظر ما و پیام ما کشتى بساز چون فرمان ما به هلاکت آنان بیاید و آن تنور [از آب] فوران کند از هر گونه‏اى [از حیوان] دو عدد [یکى نر و دیگرى ماده] و نیز خانواده‏ات را وارد کشتى کن ، جز افرادى از آنان که فرمان [عذاب] بر او گذشته [و درباره او قطعى شده] است ، و درباره کسانى که [به سبب شرک و کفر] ستم ورزیده‏اند ، با من سخن مگوى ، زیرا [همه] آنان بدون تردید غرق شدنى‏اند .«27»چون تو و آنان که با تو هستند ، بر کشتى سوار شدید ، به خاطر این نعمت بگو : همه ستایش‏ها ویژه خداست که ما را از این گروه ستم‏پیشه نجات داد .«28» و بگو : اى پروردگار من مرا در جایگاهى پرخیر و برکت فرود آور ، که تو بهترین مهمان‏نوازى.«29» همانا در این [سرگذشت] نشانه‏هایى [از قدرت ، رحمت و انتقام خدا] براى عبرت‏گیرندگان است ؛ و یقیناً ما آزمایش کننده بندگانیم . «30»

وَلَقَدْ نَادَانَا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجِیبُونَ (75)وَنَجَّیْنَاهُ وَأَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ (76)وَجَعَلْنَا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْبَاقِینَ(77) وَتَرَکْنَا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ(78) سَلَامٌ عَلَى نُوحٍ فِی الْعَالَمِینَ (79) إِنَّا کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ(80) إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِینَ (81) ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ(82)**سوره مبارکه صافات-آیه75-82**

و نوح ما را ندا کرد] و ما ندایش را اجابت کردیم [ پس ما به راستى نیکو اجابت کننده‏اى هستیم ،«75» او و خاندانش را از آن اندوه بزرگ نجادت دادیم .«76»و تنها ذریه او را] در زمین] باقى گزاردیم ،«77» و در میان آیندگان براى او نام نیک به جا گذاشتیم ؛«78» سلام بر نوح در میان جهانیان .«79» به راستى ما نیکوکاران را این گونه پاداش مى‏دهیم .«80» بى‏تردید او از بندگان مؤمن ما بود .«81» سپس دیگران را غرق کردیم ؛«82»



نوشته شده در تاریخ جمعه 91/1/18 توسط ♥®♥شایگان

ام ابیها

نامت را که میبرم...اشک امان گونه هایم را میبرد...دلم را با خودم میبرم به کوچه هاییی که تو را تنها گذاشتند...

بی بی نمیتوانم توصیف کنم آن لحظه و ...در را...طاقت نمی آورم بگویم...

هر که نامت میبرد شاعر میشود...این شعر ها روی زمین نمیماند ...فرشته ها با خود به آسمان میبرند...

زبان هیچکس یارای سخن گفتن از تو نیست...تو افلاکی هستی و ما انسانهای خاکی...

فقط روی زمین چاه ها ...آسمانی شدند...که آن هم مولایم علی (علیه السلام) همرنگ آسمانش کرد...

بی بی به خدا قسم هیچ کس نتوانست تو را بشکند...حتی پهلویت را...

فقط وقتی نامت را میشنوم میشکنم...ای کاش پهلویت بودم و همین طور میشکستم...بعضی شکستنها ...لیاقت میخواهد...

در پسِ نمازهایم اگر آبرویی مانده باشد از ذکر تسبیحات شماست...

شما آمده بودید تا کربلا پرورش دهید و شرافت را به اوج آسمانها بکشانید...

براستی چه شکوهی دارد...چه جلالی دارد...زهرای مرضیه...دختری که برای پدرش...مادر است...ای ام ابیها...

اصلا شما آمده بودید تا مادر باشید...برای اسلام...و کوثری برای بهشت...

 



نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 91/1/17 توسط ♥®♥شایگان

لرد کلوین

حرارت سنج جیوه ای در قرن هیجدهم میلادی توسط "گابریل دانیل فارنهایت"که فیزیک دانی آلمانی بود اختراع گردید.

دماسنج جیوه ای

او درجه حرارت بدن انسان را 100درجه در مقیاس خود در نظر گرفت( که بعدها دریافت که در عمل این رقم98/6درجه است که آنهم به دلیل خطا در تعیین نقاط ثابت بوده است).و درجه حرارت سردترین چیزی که میتوانست در آزمایشگاه خود به آن دست یابند(که عبارت بود از مخلوطی از نمک و یخ)برابر بود با عدد صفر درجه.

نقطه انجماد و نقطه جوش آب خالص در سطح دریا میبایست به ترتیب 32درجه و 212 درجه باشد.

هر چند حرارت سنج تکامل یافته بود، و مقیاس فارنهایت بلا تغییر باقی ماند بعضا ترجیح داده میشود از مقیاس سلسیوس که در سال 1742 توسط"آندرس سلسیوس"، ستاره شناس سوئدی ابداع گردید،و تقسیم بندی جزیی تری دارد استفاده گردد.

جهت اندازه گیری بسیار دقیق درجه حرارت، دانشمند دیگری بنام "لرد کلوین"(با نام واقعی ویلیام تامسون) برای نخستین بار پیشنهاد بکارگیری حرارت سنج گازی را در قرن نوزدهم مطرح ساخت.درجه حرارت صفر مطلق برابر است با (-273) درجه در مقیاس سلسیوس ، که در این درجه هرگونه فعالیت اتمی متوقف می گردد.

 

Encyclopedia of World Biography on Gabriel Daniel Fahrenheit

The German instrument maker Gabriel Daniel Fahrenheit (1686-1736) made the first reliable thermometers. The temperature scale he originated is named after him.

Born in Danzig on May 14, 1686, Gabriel Fahrenheit was the son of a well-to-do merchant. He lost both parents on the same day, Aug. 14, 1701, and was thereafter apprenticed to a shopkeeper in Amsterdam. After completing a term of 4 years there, he turned to physics and became an instrument maker and glassblower. Although he lived in Amsterdam most of his life, he traveled widely and spent considerable time in England, where he became a member of the Royal Society.

Fahrenheit completed his first two thermometers by 1714. They contained alcohol and agreed exactly in readings. The scale which was to bear Fahrenheit"s name had not yet been calibrated, and many different scales were tried before he settled on one. He soon decided to replace the alcohol with mercury and completed a series of investigations based on the work of G. Amontons, in which he determined the boiling point of water and other liquids and studied the expansion properties of mercury. These experiments led to the discovery that the boiling point of water varied with changes in atmospheric pressure. Fahrenheit also discovered the phenomenon of supercooling of water, that is, cooling water to below its normal freezing point without converting it to ice.

Taking all of these factors into consideration, Fahrenheit was led to doubt the reliability of the freezing and boiling points of water and finally settled on a temperature scale ranging from 0 to 212. In 1724, announcing his method of making thermometers in the Philosophical Transactions of the Royal Society, he wrote concerning his scale, " ... degree 48, which in my thermometers holds the middle place between the limit of the most intense cold obtainable artificially in a mixture of water, of ice, and of sal ammoniac or even of sea salt, and the limit of heat which is found in the blood of a healthy man." (It has been suggested that the 96-degree range was chosen simply for the convenience of that number when laying off the scale by halving spaces on the thermometer stem.) Thus, finding the temperatures of the human body and of his freezing mixture to be reliable parameters, he set 0 as the temperature of the mixture; 32 as the temperature of water and ice; and 212, a point selected by chance, as about the boiling point of water.

Fahrenheit"s thermometers were highly esteemed. He used mercury successfully because of his technique for cleaning it, and he introduced the use of cylindrical bulbs instead of spherical ones. However, his detailed technique for making thermometers was not disclosed for some 18 years, since it was a trade secret. Among the other instruments which he devised were a constant-weight hydrometer of excellent design and a "thermobarometer" for estimating barometric pressure by determining the boiling point of water.

On Sept. 16, 1736, Fahrenheit died, unmarried, in the Netherlands, presumably in The Hague, where he was buried.

Source:http://www.bookrags.com/biography/gabriel-daniel-fahrenheit/

Anders Celsius Anders Celsius
(1701-1744)

Swedish astronomer, physicist and mathematician who is famous for the temperature scale he developed. Celsius was born in Uppsala where he succeeded his father as professor of astronomy in 1730. It was there also that he built Sweden"s first observatory in 1741.

Celsius" fixed scale for measuring temperature defines zero degrees as the temperature at which water freezes, and 100 degrees as the temperature at which water boils. This scale, an inverted form of Celsius" original design, was adopted as the standard and is still used in almost all scientific work.

 

 

Source:http://www.energyquest.ca.gov/scientists/celsius.html

 

JOIN THE KELVIN CONSCIOUSNESS MOVEMENT TODAY!

Kelvin in Lecture Hall
The Lord Kelvin delivers a sermon from His Lecture Hall.

LORD KELVIN:
Giver of Laws

The Lord Kelvin, in His infinite wisdom, has given the Universe Laws by which to govern itself THERMODYNAMICALLY:—

The Laws of Thermodynamics

Law The Zeroth:

Two systems in Thermal Equilibrium with a third are in Thermal Equilibrium with each other

The property that characterizes Thermal Equilibrium is Temperature. The Lord Kelvin tells us that there is an ABSOLUTE Temperature! Since bodies that are in contact with each other will eventually reach Thermal Equilibrium, it follows that by being in contact with the Lord Kelvin we may come to be one with Him.

Law The First:

Energy Is Conserved

The Lord Kelvin, in His infinite benevolence, has deigned that the total Energy Content of the Universe shall remain constant; never being Created nor Destroyed, but only Transformed from one form to another.

Law The Second:

Universal Entropy Increases

Over the Universe as a whole, Entropy will increase. Entropy is that Energy that no longer is Ordered. It is Death of the most Absolute kind! All is susceptible to its Chilly Grasp: plants, animals, information, even The Human Soul! Sure, all those things, even our Souls, will have time until that happens; until the Universal Entropy consumes everything in the Great Heat Death, but THEN what? What will you do?

Law The Third:

A Pure Crystal"s Entropy Is Zero At Zero Kelvins

The Purest Crystal of them all is The Lord Kelvin himself! The Lord Kelvin is without Entropy. Furthermore, since Absolute Zero is unattainable via a finite series of processes, it follows that the Lord Kelvin is Infinite! This implies that His powers are also Infinite, meaning that the Lord Kelvin can transcend His own Law The Second and Conserve you from Entropy!

....

Absolute Temperature

From Law The Zeroth we see that the Lord Kelvin tells us that there IS an ABSOLUTE Temperature! Don"t listen to the lies of the Thermic Relativists; the TRUTH of the Absolute Nature of Temperature will warm your Mind & Heart and fulfill you as nothing they will ever spew could.

Because the Lord Kelvin gave us the gift of the Knowledge of the Absolute Temperature, we honor His wisdom and the beauty of His creation by measuring Temperature in Kelvins. Do not use the hurtful and deceitful Celsius and Fahrenheit scales! They are the tools of Relativists and other sad, twisted haters of the Lord Kelvin. And remember: never say "degrees Kelvin", just say "Kelvins", as in "273.16 Kelvins". Every time you do, you bring a smile to His face.

Source:  http://zapatopi.net/kelvin/

لطفا در صورت کپی برداری منبع ذکر گردد.شایگان.



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 91/1/16 توسط ♥®♥شایگان

یا مهدی (عج)

صدای آمدنت را میشنوم...

کاش خواب نباشد...

شب است...تاریک است...و دشمنان در کمین...

آقا ببین چه بهار بی رنگیست ...

مگر میشود با یک گل بهار نشود...وقتی شما آن گل باشید...

خزان یا زمستان چه فرقی میکند با امروز که میگویند بهار است؟

سرد است آقا...من بهار میخواهم!...او بهار میخواهد!...ما بهار میخواهیم!...

دلم را به یک لحظه نگاهت دخیل بسته ام...

گوشه چشمی آقا...وصال نمیخواهم...

نذر کرده ام...دعا خوانده ام...و هر روز نگاهم افق امید را به نظاره نشسته است ...تا طلوع کنی...

آقای رئوفم...دیده ای مادرم غروب جمعه ها چه عاشقانه میگرید؟...میترسم نیایی آقا... و مادرم....

آن روز کودکی نرگس فروش به رهگذری میگفت:

نرگس آقا نمیخری؟

رهگذر لگدی به پسر بچه زد...زبانم بند آمد...

پسرک نقش زمین شد...

گلهایش را از روی زمین جمع کرد...به کناری رفت...

خودش را تکاند...اشکی نریخت...تکه کاغذی از جیبش بیرون آورد...

نزدیک رفتم...آمدم چیزی بگویم...باز هم زبانم بند آمد...

پسرک...دعای عهد میخواند...

 من تمام نرگسهایت را...میخرم...آقا...

 



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 91/1/16 توسط ♥®♥شایگان

بابی انت و امی

از وقتی پدرم عمرش را به شما داد.

لبخندهای پر از محبت و مهر مادر هم برایم خاطره شد.

این روزها که عید است و بهار؛ برای اینکه غم در چهره مان نبیند؛ لبخند های تلخی گوشه لبانش مینشیند.

من هم همه اش در فکر این هستم که نکند مادر درد دلم را از چشمانم بخواند،دلم که خیلی میگیرد یا از او دور میشوم یا چشمانم را میبندم.

آن روز دیدم اشکهایش را از من پنهان کرد ؛ تلخندی پر از بغض تحویلم داد و گفت :

خدا پشت و پناهت باشد؛ داغت را نبینم.

برای برادرم که شعری فرستادم،

مادر تا شعر را دیده بود

اشکش سرازیر شده بود.

ای کاش..سوخته بود...زبان شعر گونه ام...

کاش دست شعرم شکسته بود...

تا اینگونه...

اشک را به دیدگان مادر و برادرم ؛نمی دوختم...

یاد بی بی زینب افتادم...اشکم سرازیر شد...زیر لب گفتم...یا حسین شهید(علیه السلام)...

أَیْنَ الطَّالِبُ بِذُحُولِ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَبْنَاءِ الْأَنْبِیَاءِ أَیْنَ الطَّالِبُ [الْمُطَالِبُ‏] بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِکَرْبَلاءَ أَیْنَ الْمَنْصُورُ عَلَى مَنِ اعْتَدَى عَلَیْهِ وَ افْتَرَى أَیْنَ الْمُضْطَرُّ الَّذِی یُجَابُ إِذَا دَعَا أَیْنَ صَدْرُ الْخَلائِقِ [الْخَلائِفِ‏] ذُو الْبِرِّ وَ التَّقْوَى أَیْنَ ابْنُ النَّبِیِّ الْمُصْطَفَى وَ ابْنُ عَلِیٍّ الْمُرْتَضَى وَ ابْنُ خَدِیجَةَ الْغَرَّاءِ وَ ابْنُ فَاطِمَةَ الْکُبْرَى بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی وَ نَفْسِی لَکَ الْوِقَاءُ وَ الْحِمَى یَا ابْنَ السَّادَةِ الْمُقَرَّبِینَ یَا ابْنَ النُّجَبَاءِ الْأَکْرَمِینَ یَا ابْنَ الْهُدَاةِ الْمَهْدِیِّینَ [الْمُهْتَدِینَ‏] یَا ابْنَ الْخِیَرَةِ الْمُهَذَّبِینَ یَا ابْنَ الْغَطَارِفَةِ الْأَنْجَبِینَ یَا ابْنَ الْأَطَائبِ الْمُطَهَّرِینَ [الْمُسْتَظْهَرِینَ‏] یَا ابْنَ الْخَضَارِمَةِ الْمُنْتَجَبِینَ یَا ابْنَ الْقَمَاقِمَةِ الْأَکْرَمِینَ [الْأَکْبَرِینَ‏] یَا ابْنَ الْبُدُورِ الْمُنِیرَةِ یَا ابْنَ السُّرُجِ الْمُضِیئَةِ یَا ابْنَ الشُّهُبِ الثَّاقِبَةِ یَا ابْنَ الْأَنْجُمِ الزَّاهِرَةِ،

کجاست خواهنده خون پیامبران و فرزندان پیامبران،کجاست خواهنده خون‏ کشته در کربلا،کجاست آن پیروز شده بر هر که به او ستم کرد و بهتان زد،کجاست آن مضطّرى که اجابت شود هنگامى که دعا کند،کجاست سرسلسله مخلوقات،داراى نیکى و تقوا،کجاست فرزند پیامبر برگزیده،و فرزند على‏ مرتضى،و فرزند خدیجه روشن جبین،و فرزند فاطمه کبرى؟،پدر و مادر و جانم فردایت شود،برایت سپر و حصار باشم،اى فرزند سروران مقرّب،اى فرزند نجیبان گرامى،اى فرزند راهنمایان راه یافته،اى‏ فرزند برگزیدگان پاکیزه،اى فرزند بزرگواران نجیب،اى فرزند پاکان پاکیزه،اى‏ فرزند بزرگواران برگزیده،اى فرزند دریاهاى بى‏کران بخشش گرامى‏تر،اى فرزند ماههاى نورافشان،اى فرزند چراغهاى تابان،اى فرزند ستارگان فروزان،اى فرزند اختران درخشان،



نوشته شده در تاریخ سه شنبه 91/1/15 توسط ♥®♥شایگان
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
    

عکس