دلم بد جور تنگ کربلاست...
روزه میگیرم...
به یاد حسین (علیه السلام)...به یاد لبهای تشنه ی علی اصغر...
یاد روز محشر می افتم...روزه که میگیرم...
یاد گرسنگی و تشنگی آن روز...
دلم هوایی حرم است...پر میکشد کبوتر دلتنگیم...
خدا می داند چقدر دلتنگم...
سر و جانم به فدای تشنه لبان کربلا...
دلم بد جور هوایی شده است...کربلا روی زمین نیست...هوایی شده است...
بیمارم...مرا نمی آورند شفایم دهی...میگویند راه دور است...تا آسمان که راهی نیست!...فقط نردبان میخواهد...
دستم نمیرسد...دست شما که میرسد...دستم بگیرید...مریض ها را می آورند حرمتان...شفایشان دهید...من را نمی آورند...
روزه میگیرم...که یادت باشم...که یادم باشی...
پیمانه ای پر از بی آبی مینوشم ...به یاد حسین(علیه السلام)...
یاد شهیدان می افتم...که به یاد تشنه لبان کربلا...شهادت بهانه کردند...
کربلایی دیگر اینجاست...گلزار شهدا که میروم...بوی کربلا میدهد...
خوشحالم که کربلا ...کربلاست!...و کربلایی دیگر همین نزدیکیست...
دخیلم را همین جا میبندم...اینجا گلزار شهداست...شش گوشه ندارد اما...گوشه گوشه اش شهید آرمیده است...هزاران علی اکبر...آرمیده اند...
روزه میگیرم...
این شب در حال پایان یافتن بود،این شب نخست بود که پایان میگرفت.قبل از آن هیچ شب و روزی معنا نداشت و اکنون آغاز یک پایان بود.
عالم و عالمیان منتظر بودند تا طوفان الست آغاز شود و سکوت بر همه جا حکم فرما بود.
به یکباره عالم سراسر نور شد و نور همه جا را درنوردید ،فرشته ها به پرواز در آمده بودند ،سایه هاشان همه جا دیده میشد ،سایه های پاکی که هیچ آلودگی در آنها راه نمیافت ،با صدای محزونشان حس غمناکی به هستی بخشیده بودند.
ماموریت سختی داشتند ،آنها مامور به این بودند که پیغام پروردگار را به تمام عالم وجود برسانند.هستی باید با خبر میشد.
و خداوند فرا خواند ...تمام ذرات هستی را...ذرات به وجد آمدند...همچنان شب حکم فرما بود...ذرات به هم پیوستند در یک آن...به یک چشم بر هم زدن...
و در خیال نمیگنجد عظمت و شکوه عدم...براستی چه دیده ای این شکوه را درک میکند...
همه بودند...همه کس...همه چیز...تمام آنها که بوده اند ، مرده اند و همه آنهایی که موجود خواهند بود...همه و همه بودند....
زمان متوقف بود و قرنها چه گذشته و چه آینده در سکوت غوطه میخوردند...چه انتظاری در وجود همه بود...تا شب پایان بگیرد...شب نخست...
تمام ذرات ثابت شده بودند ...بی حرکت و ساکن...همه سراپا گوش و چشم بودند...به ناگاه صدای عالمگیری بمانند صدای زلزله عدم را به لرزه انداخت و او از بارگاه نور بلند شد:
الست بربکم...من آفریدگار و پروردگار شما نیستم؟
قالوا : بلی...و ذرات یکصدا میگویند: بله
هاتف نوا داد: خداوند حکم فرموده اند... ای عالمیان آگاه باشید و همه گوش و چشم شوید ... ای عالم ذر ...
جبرئیل صدای هاتف را که شنید فرمود: ای هاتف مژده تو چیست ؟...از جانب خداوند چه پیغام و سروشی داری ...بگو و دلهای بی قرار را آرام کن...این همه نور و خلقت برای چیست؟...چه پیمانی...چه عهدی باید بسته شود؟...
وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ ***سوره مبارکه اعراف-آیه 172***
و [به یاد آر] هنگامى که پروردگارت از صلب بنىآدم نسلشان را پدید آورد ، و آنان را [در ارتباط با پروردگاریش] بر خودشان گواه گرفت [و فرمود :] آیا من پروردگار شما نیستم ؟ [انسانها با توجه به وابستگى وجودشان و وجود همه موجودات به پروردگارى و ربوبیّت حق] گفتند : آرى ، گواهى دادیم . [پس اقرار به پروردگارى خود را در این دنیا از شما گرفتیم] تا روز قیامت نگویید : ما از این [حقیقت آشکار و روشن] بىخبر بودیم .«172»
پا ورقی:
از آیه 172 سوره اعرافاینگونه استنباط میشود که مفاد پیمان گواهی بر پذیرش پروردگار و بر پذیرش توحید و یگانه خواندن پروردگار بودهاست.[1] در برخی از روایات اسلامی، این پیمان را به فطرت نیز مربوط می دانند و مرتبط بودن این پیمان با فطرت را یکی از پایههای این پیمان قلمداد میکنند.[2]
- سوره اعراف، آیه172
- بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، چاپ دوم، مؤسسه الوفاء، بیروت، ج3، ص 276
لطفا در صورت کپی برداری ،منبع ذکر گردد.شایگان.
ماه از پشت پنجره سرک میکشید.ستاره ها لحظه شماری میکردند.و باز خداوند نشان میدهد که او دانای قادر است.
خلیفه و نوکرانش را هروی کاخ را با نگرانی و گامهای سریع گز میکنند.بیچاره پیامرسانها هر چند دقیقه یکبار خبر های رسیده از نگهبانان را بگوش خلیفه میرسانند و هر بار که خبری بی حاصل می آورند ،حاکم بر آنها خشم میکند و لگدی بر آنها میزند.
حکیمه خاتون با خود فکر میکند نکند نوزادی در کار نباشد...آخر شواهدی مبنی از وجود نوزاد در وجود مادر نمیبیند...
امام حسن عسکری (علیه السلام) با علمی که خداوند به او عطا فرموده از فکری که در سر خواهرش میگذرد آگاه میشود و با صدایی بلند میفرمایند:
خواهر عزیزم: یقین داشته باش و حتی لحظه ا ی شک به دل خویش راه مده که حضرت نرگس(سلام الله علیها)امشب ،در میان این گرگ صفتان سامرا ،به امر پروردگار عزوجل او را بدنیا خواهد آورد.
بالاخره در همان تاریکی و اختناق سامرا خورشید تابناک عدل و امامت از وجود مبارک حضرت نرگس(سلام الله علیها) به دنیا پا گذاشت و به فرمان پروردگار بی همتا کودک لب به سخن گشود و سلام کرد به خانواده اش و شهادت داد به یگانگی و وحدانیت پروردگار و نبوت پیامبر اکرم .
کسی در آن شب از بدنیا آمدن آن فرزند آگاه نگشت.نوزاد توسط ملائکه به آسمان رهسپار شد و مادر از دوری فرزند خردسالش آرام و قرار نداشت.حضرت امام حسن عسکری(علیه السلام ) به ایشان امیدواری میداد و دل بیتابشان را آرام میکرد تا اینکه پس از مدتی خداوند حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را به نزد مادر بزرگوارش باز گرداند.
حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) گر چه کودکی کوچک بود و هنوز حتی نمیتوانست قدمی بر روی زمین بردارد اما به پرسشها و نامه های پرسشگران پاسخ میگفت و باعث تعجب همگان شده بود.
اکنون زمان آن رسیده بود که برای چندمین بار ، حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نشانه ای برای اثبات امامت خود آشکار کند.
آنزمان که پدر بزرگوارشان حضرت امام حسن عسکری(علیه السلام) توسط زهر به شهادت رسیدند و باید حتما امامی بر پیکر مطهر امام نماز بخواند ؛ برادر کذابش جعفر با تکبر و غرور فراوان در حال انجام مقدمات نماز بود که امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بعنوان آخرین امام و فرستاده پروردگار متعال ، امام دوازدهم شیعیان او را بکنار زد و خود بر پیکر مطهر پدر بزرگوارشان با جلال و جبروت نماز گذاردند و پس از آن غیبت صغری ایشان شروع گردید که مقدمه ای بود برای غیبت کبرای ایشان...
منبع:
ترجمه ای از بحار الانوار-جلد سیزدهم
لطفا در صورت کپی برداری ،منبع ذکر گردد.شایگان.
جنگی سخت بین لشکر معاویه و لشکر اسلام شروع شد .هر یک از سر کرده ها و شجاعان از لشکر حق و از لشکر باطل مقابل یکدیگر مشغول به رجز خوانی شدند و صدای رعد آسا و برق شمشیرشان صحرای کارزار را پر کرد...
شب لیلة الهریر هر دو لشکر شمشیر ها را بروی یکدیگر کشیدند و از کشته ها ،پشته ها ساختند تا اینکه صبح فرا رسید.بروایتی تعداد تلفات لشکر معاویه هفتاد هزار نفر و بروایتی شصت هزار نفر و به روایتی سی هزار نفر رسید و تلفات لشکر حضرت علی (عله السلام)چهار هزار نفر بوده .
سران لشکر به خیمه معاویه ریختند که علاجی کن که اگر بدین ترتیب پیش رود یکنفر از ماها باقی نخواهیم ماند، معاویه از عمرو عاص کمک طلبیدو گفت چاره و نیرنگی محیا کن .عمر و عاص گفت :نظر من اینست که قرآنها را بر سر نیزه کنیم و با این شیوه بر آنها نیرنگ زنیم ،چون با این کار باعث افتادن اختلاف در لشکر حضرت علی (عله السلام) میشویم.
عمرو عاص در غزوه صفین در مقابل حضرت علی (علیه السلام) قرار گرفت،آنحضرت شمشیر خود را به سپر عمرو عاص زد و سپرش را به دو نیم کرد،عمرو عاص از ترس جانش خود را عریان کرد، کرامت نفس امیر المومنین حضرت علی (علیه السلام) اجازه نداد نگاه به بدن عریان او کند ،ایشان چشمشان را بروی هم گذاشتند و عمرو عاص فرار کرد.
چون معاویه زیادی تلفات نیروی خود را دید ،به دستور عمرو عاص فرمان داد لشکریانش قرآنها را بر سر نیزه زدند .بیست هزار نفر از لشکر حضرت امیر المومنین علی (علیه السلام)اطراف آنحضرت را گرفتند و گفتند یا علی(علیه السلام) دستور فرمائید مالک اشتر از میدان جنگ باز گردد و دست از جنگ بردارید و اگر اینگونه نکنید ، دست شما را میبندیم و تسلیم معاویه مینمائیم یا اینکه خون شما را مانند خون عثمان خواهیم ریخت.
حضرت علی (علیه السلام) پاسخ دادند.
ای مردم فریب نخورید و رفیق القلب نباشیدو با این مکر و نیرنگ از جنگ دست نکشیدکه اگر کوتاهی کنید روزگار شما سیاه خواهد شد و ظالمی بر شما حکومت خواهد کرد.
هر چه آنحضرت به آنها پند و اندرز فرمودند چاره ای نکرد تا اینکه ناگزیر شدند شخصی را نزد مالک اشتر فرستادند که به او بگوید که مردم مرا میکشند ،دست از جنگ بردار .اشتر مجبور گردید که دست از جنگ بردارد .(مورخین نگاشته اند که اگر لشکر مهلت کمی به اشتر داده بود ،معاویه و دوستانش مغلوب و معدوم شمشیر او شده بودند)
ادامه دارد...
لطفا در صورت کپی برداری ،منبع ذکر گردد.شایگان.
جلوه میکند در ماه.
وقتی مهمان مهتاب میشوی ...شب سکوت میکند(چه آرامشی دارد نور مهتاب در تاریکی مطلق شب) در مقابل نور علی نور ...آیا ماه جلوه ای از خداوند نیست؟
جلوه میکند در خورشید.
آنزمان که نور از پشت کوهها به گرما میهمانت میکند...دستان گرم و روشنی بخشش زندگی میبخشد...ذوب میکند یخ وجود عالم را....آیا خورشید جلوه ای از خداوند نیست؟
وَمِنْ آیَاتِهِ اللَّیْلُ وَالنَّهَارُ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ لَا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَلَا لِلْقَمَرِ وَاسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَهُنَّ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ ***سوره مبارکه فصلت-آیه37 ***
از نشانه هاى [ربوبیت و قدرت] او شب و روز و خورشید و ماه است ؛ نه براى خورشید سجده کنید و نه براى ماه ، براى خدایى که آنها را آفرید ، سجده کنید ، اگر فقط خواهان پرستش او هستید؛«37»
جلوه میکند در آب.
روشنی بخش است و حیات بخش...چه با سخاوت است و زلال ...هر چه آلوده باشی...چه در ظاهر ...چه در باطن...زلالت میکند باران...جلایت میدهد این رود...به دریا میرسی آخر...آیا آب جلوه ای از خداوند نیست؟
جلوه میکند در گیاه.
چه سخاوتی دارد درخت...میوه هم که ندارد...لااقل سایه اش را دریغ نمیکند...و برگهای سبزش ...زندگی هدیه میدهند به من ،به تو ،به ما...چقدر گیاهان بوی طراوت میدهند...و گندم چه حس عجیبی دارد وقتی نان میشود...آیا گیاهان جلوه ای از خداوند نیستند؟
جلوه میکند در کوه.
مظهر استقامت را میگویم...استوار بر افراشته شده...ابرها را گاهی میهمان خود میکند ...تا در مقابل؛ باران و برفشان را به او ببخشند...و کوه چه سخاوتمندانه ما را سر سفره های آبش دعوت میکند... و سنگهایش پر از نعمت است...سنگهایی که مانند فرزندانش سالها در خود پرورانده و اکنون بزرگ شده اند(سنگ آهن،مس،طلا،....) ...آیا کوه جلوه ای از خداوند نیست؟
جلوه میکند در فصول.
انگار روز رستاخیز است...مرده ها زنده میشوند...بوی زندگی می آید...آخر بهار است...پژ مردگی و افسردگی جای خودش را به طراوت و شادابی میبخشد...سرما کم کم رخت بر میبندد...قیامت را برخ میکشد...همانطور که پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)فرمودند:
«اِذا رَأَیتُم الرَّبیعَ فَأَکْثِروا ذِکرَ النُّشورِ؛ هر وقت بهار را دیدید، بسیار از قیامت یاد کنید»
و تابستان و پاییز و زمستان...هر کدام عالمی دارند...و هر کدام تحفه ای...آیا فصول جلوه ای از خداوند نیستند؟
و اما جلوه خداوند در انسان.
و چه نیکو آفرید از خاک...اشرف مخلوقات را...چه ظرافتی و چه حکایتی...چقدر عظمت خداوند نمایان میشود وقتی نگاهی به سر انگشتانت می اندازی ...آیا وجود خداوند را در خود احساس نمیکنید؟...آیا جلوه ای از خداوند را در خود نمیبینید؟...خداوند همین جاست؟...به خودمان نگاه کنیم...خود آییم تا خدا را ببینیم(خدا=خود+آ=به خود بیا)...
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ***سوره مبارکه تین-آیه4***
[که] براستى انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم **4**
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ ثُمَّ لِتَکُونُوا شُیُوخًا وَمِنکُم مَّن یُتَوَفَّى مِن قَبْلُ وَلِتَبْلُغُوا أَجَلًا مُّسَمًّى وَلَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ***سوره مبارکه غافر-آیه67***
او همان کسى است که شما را از خاکى آفرید سپس از نطفهاى آنگاه از علقهاى و بعد شما را [به صورت] کودکى برمىآورد تا به کمال قوت خود برسید و تا سالمند شوید و از میان شما کسى است که مرگ پیشرس مىیابد و تا [بالاخره] به مدتى که مقرر است برسید و امید که در اندیشه فرو روید**67**
خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَصَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ وَإِلَیْهِ الْمَصِیرُ***سوره مبارکه تغابن-آیه3***
لطفا در صورت کپی برداری ،منبع ذکر گردد.شایگان.
پسرش را به مکه برده بود و او را همانجا رها کرده بود، ولی او را از یاد نبرده بود و گهگاهی برای دیدنش به آنجا میرفت.
شبی روئیایی دید ،خداوند فرمانش داد تا پسرش را ذبح کند.
پدر میدانست که این وحی خداوند است نه یک روئیای ساده.
پس تصمیم به اجرای فرمان الهی گرفت.
رو به پسرش کرد و گفت:
پسرم خداوند در خواب به من فرمان داده تا تو را در راهش قربانی کنم تو چه میگویی؟
پسر به پدرش اعتماد و به خداوند بزرگ ایمان داشت.لبخندی گوشه ی لبانش نشست.سرش را زیر انداخت و با صدایی مصمم گفت:
پدر جان از شما درخواست میکنم به فرمانی که خداوند شما را مامور به اجرایش کرده است پیروی کنید ،با یاری خداوند صبر مرا خواهی دید ،رضایم به رضای خدا.
اسماعیل تنها فرزندش بود ؛پاره تنش بود ...اما...در مقابل فرمان خداوند سر تسلیم فرود آورد...
اسماعیل را به مکان خلوتی برد ...سرش را بر روی سنگی نهاد و خنجر بر کشید...
اشک در چشمانش حلقه زد...خنجر را بر گلوی تنها فرزندش گذاشت ...یاد خداوند کرد و خنجر را بروی گلویش کشید...
خنجر بران به خواست خداوند متعال بی اثر بود...نمیبرید...نمیبراند...بران نبود...
ندایی از آسمان آمد...ای ابراهیم از کار خود دست کش که این آزمونی از طرف خداوند است...براستی ایمانت را آزمودیم...و چه سرافراز آزمون سخت الهی را گذراندی...
خداوند قوچی از آسمان به ایشان هدیه کرد تا ذبحش کنند...و خدا بزرگتر از آنست که وصف شود...
وَقَالَ إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّی سَیَهْدِینِ *99*رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ *100*فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِیمٍ*101* فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قَالَ یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ *102*فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِینِ *103* وَنَادَیْنَاهُ أَنْ یَا إِبْرَاهِیمُ *104* قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا إِنَّا کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ *105* إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَاءُ الْمُبِینُ *106* وَفَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ *107* وَتَرَکْنَا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ *108* سَلَامٌ عَلَى إِبْرَاهِیمَ *109* کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ *110* إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِینَ *111* وَبَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ *112****سوره مبارکه صافات-آیه99 الی 112***
وقتى از این مهلکه جان سالم به در برد [ گفت : به راستى من به سوى پروردگارم مىروم ، و] او به زودى مرا راهنمایى خواهد کرد .«99» اى پروردگار من مرا فرزندى که از صالحان باشد عطا کن .«100» ما هم او را به پسرى بردبار مژده دادیم .«101» هنگامى که با او به] مقام [سعى رسید ، گفت : پسرکم ! همانا من در خواب دیدم تو را ذبح مىکنم ، پس با تأمل بنگر رأى تو چیست ؟ گفت : پدرم آنچه به آن مأمور شدهاى انجام ده اگر خدا بخواهد مرا از شکیبایان خواهى یافت .«102»چون آن دو تسلیم] خواسته خدا[ شدند ابراهیم ، پیشانى او را به زمین نهاد تا ذبحش کند «103» او را ندا دادیم که اى ابراهیم !«104» خوابت را تحقق دادىو فرمان پروردگارت را اجرا کردى ، به راستى ما نیکوکاران را اینگونه پاداش مىدهیم [که نیّت پاک و خالصشان را به جاى عمل مىپذیریم . «105» به یقین این همان آزمایش روشن بود .«106» ما اسماعیل را در برابر قربانى بزرگى [از ذبح شدن] رهانیدیم ،«107» و در میان آیندگان براى او نام نیک به جا گذاشتیم .«108» سلام بر ابراهیم . «109» ما نیکوکاران را اینگونه پاداش مىدهیم .«110» بىتردید او از بندگان مؤمن ما بود ،«111» ما او را به اسحاق که پیامبرى از شایستگان بود مژده دادیم ،«112»
راست گفت خداوند بلند مرتبه و بزرگ.
یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْوَاجِکَ وَبَنَاتِکَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلَابِیبِهِنَّ ذَلِکَ أَدْنَى أَنْ یُعْرَفْنَ فَلَا یُؤْذَیْنَ وَکَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیمًا **سوره مبارکه احزاب-آیه 59**
اى پیامبر ! به همسرانت و دخترانت و همسران کسانى که مؤمن هستند بگو : چادرهایشان را بر خود فرو پوشند [تا بدن و آرایش و زیورهایشان در برابر دید نامحرمان قرار نگیرد .] این [پوشش] به اینکه [به عفت و پاکدامنى] شناخته شوند نزدیکتر است ، و در نتیجه [از سوى مردم بىتقوا] مورد آزار قرار نخواهند گرفت ؛ و خدا همواره بسیار آمرزنده و مهربان است .«59»
ایشان در حفظ حجابشان بسیار سخت گیر بودند ،بطوری که حتی در حضور افراد نابینا هم بسیار از حجاب خودشان مواظبت مینمودند .
گر چه تنها هجده بهار لیاقت همنشینی با این بانوی بزرگوار را داشتند اما میتوان با بررسی زندگی ایشان ،بهترین الگو در تمامی ابعاد زندگی یک بانوی مسلمان را استخراج کرد.
از جمله این الگو ها میتوان به یکی از خصوصیات بارز آنحضرت یعنی حفظ حجابشان اشاره کرد.
حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) بسیار در امر حجابشان مواظب بودند تا جایی که در حضور اشخاص نابینا نیز حجاب خود را به بهترین وجه ممکن حفظ میکردند.
روزی مردی نابینا به منزل ایشان وارد شد.حضرت فاطمه (سلام الله علیها)از اتاق خارج شدند و به اتاقی دیگر رفتند.حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) به ایشان فرمودند:
یا فاطمه(سلام الله علیها) ایشان نابینایند و چیزی نمیبینند.
حضرت زهرا(سلام الله علیها) فرمودند:
پدر جان میدانم که ایشان مرا نمیبینند اما بوی مرا که میتواند استشمام کند
حضرت تنها برای انجام ضرورتها از منزل بیرون میرفتند ،حتی هنگامی که جهت ایراد خطبه به مسجد وارد شدند و در مورد حق و باطل صحبت فرمودند ،حریمها و. عفت خویش راحفظ فرمودند.
حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها)میفرمایند:
چیزی که نیکوست برای زنان آنست که جز مردان محرم مردی را نبینند و مردان نا محرم نیز زنان را نبینند.(منظور اینست که فقط در شرایط لزوم و ضروری د جمع مردان حاضر شوند)
در جایی دیگر آنحضرت فرموده اند که:
زمانی یک زن به خدا نزدیکتر میشود که در خانه بماند.
در قضیه فدک نیز شکل خاص حجاب حضرت زهرا را هنگام خروج از منزل این گونه توصیف نموده است :حضرت زهرا(سلام الله علیها) هنگام خروج از منزل مقنعه را محکم به سر بستند و جلباب (چادر) را به گونه ای که تمام بدن آن حضرت را می پوشاند و گوشه های آن به زمین می رسید به تن کردند و به همراه گروهی از نزدیکان و زنان قوم خود به سوی مسجد حرکت کردند. (طبرسی الاحتجاج ج 1 ص 98)
. در جریان ذکر شده در فوق به این نکته دست پیدا میکنیم که آنحضرت در برخورد با نامحرمان از همان دو پوشش و حجابی استفاده میکرده اند که در قرآن کریم از آنها نام برده شده است (خمار بمعنی مقنعه و جلباب بمعنی چادر)
حضرت فاطمه (سلام الله علیها)در عین حال که بطور کامل و بدون هیچ نقصی حجاب و پوشش خویش را حفظ میکردند،این را مانعی برای انزوا و کناره گیری نمیدانستند و بر این عقیده بودند که حجاب مانع فعالیتهای سیاسی و اجتماعی نیست ،همانطور که ایشان در عین حفظ حجابشان در فعالیتهای سیاسی و اجتماعی حضوری فعال داشتند برای نمونه:
نقل کرده اند که حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) دست فاطمه(سلام الله علیها) را گرفت، و به میان مردم آمد و خطاب به مردم فرمود: «هر کس که فاطمه(سلام الله علیها) را شناخت که شناخت، و هر کس که او را نشناخته بداند که فاطمه(سلام الله علیها) دختر محمّد(صلی الله علیه و آله وسلم) است. او پاره تن من است. او قلب و جان من است. هر کس او را بیازارد مرا آزرده، و هر کس مرا بیازارد، قطعا خدا را آزرده است».علاّمه علی بن عیسی اِرْبِلی، کشف الغمّه، ج2، ص24.
در جایی دیگر ایشان با شهامت و شجاعت به نزد مشرکان رفتند و ابو جهل و پیروانش را مورد سرزنش و نفرین خود قرار دادند. صحیح بخاری، ج5، ص8.
حضرت زهرا(سلام الله علیها) در عین آن که حجاب کامل را رعایت میکرد، حجاب را پردهنشینی و انزوای زنان نمیدانست، بلکه شواهد بسیاری وجود دارد که آن حضرت حجاب را هرگز دست و پاگیر و مانع تلاشهای اجتماعی و سیاسی نمیدانست. از این رو، در عرصههای مختلف اجتماعی و سیاسی شرکت فعّال داشت، به عنوان نمونه:
1ـ محدّثین نقل میکنند: شخص پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) دست فاطمه(سلام الله علیها) را گرفت، و به میان مردم آمد و خطاب به مردم فرمود: «هر کس که فاطمه(سلام الله علیها) را شناخت که شناخت، و هر کس که او را نشناخته بداند که فاطمه(س سلام الله علیها) دختر محمّد(صلی الله علیه و آله وسلم) است. او پاره تن من است. او قلب و جان من است. هر کس او را بیازارد مرا آزرده، و هر کس مرا بیازارد، قطعا خدا را آزرده است».7 بنابراین، حجاب در سیره فاطمه(سلام الله علیها) پرده نشینی نیست.
پاورقی:
پیامبـر اکـرم (صلی الله علیه و آله وسلم) همـراه بـا مرد نابینایى به خانه فاطمه(سلام الله علیها) آمد، بلافاصله فاطمه(سلام الله علیها) خود را کاملاً پوشاند. رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: چرا خود را پوشاندى با ایـن که او تـو را نمى بیند؟ فاطمه (سلام الله علیها) فرمـود: اى پیامبر خدا اگر او مرا نمـى بیند، مـن که او را مى بینـم و او بوى مرا حس مى کند پیامبر اکرم فرمود: گواهى مى دهـم که تو پاره دل منى . ( همان ، ج 1، ص 274.)
بخشى از خطبه زهرا (سلام الله علیها)
حضـرت زهـرا(سلام الله علیها) در آن سخنزانـى معروفـش در مسجـد فـرمـود:
خـداونـد ایمـان را بـراى تطهیـر شمـا از شـرک قـرار داد،و نماز را براى پاک شدن شما از تکبر،و زکـات را بـراى پـاک کـردن جـان و افزونـى رزقتان،و روزه را براى تثبیت اخلاص،و حج را براى قوت بخشیدن دین ،و عدل را براى پیراستن دلها،و اطاعت ما را براى نظم یافتن ملت،
و امـامت مـا را بـراى در امـان مـانـدن از تفرقه،و جهاد را براى عزت اسلام،و صبر را براى کمک در استحقاق مزد،و امـر به معروف را بـراى مصلحت و منـافع همگـانـى ،و نیکـى کـردن به پـدر و مـادر را سپـر نگهدارى از خشـم ،و صله ارحام را وسیله ازدیاد نفرات،
و قصاص را وسیله حفظ خون ها،و وفـاى به نذر را بـراى در معرض مغفـرت قـرار گـرفتـن ،و به انـدازه دادن تـرازو و پیمـانه را بـراى تغییـر خـوى کـم فـروشـى،و نهى از شـرابخـوارى را بـراى پـاکیزگـى از پلیـدى ،و دورى از تهمت را بـراى محفـوظ مـاندن از لعنت،
و تـرک سـرقت را بـراى الزام به پـاکـدامنى ،و شـرک را حـرام کـرد بـراى اخلاص به پـروردگـارى او ،بنابـرایـن ، از خـدا آن گـونه که شایسته است بتـرسید و نمیرید، مگر آن که مسلمان باشید،و خـدارا در آنچه به آن امر کرده و آنچه از آن بازتان داشته است اطاعت کنید،زیرا که "از بندگانـش ، فقط آگاهان، از خـدا مـى ترسند. سـوره فاطر آیه28 احتجاج طبرسى ، ص 99، چاپ سعید
لطفا در صورت کپی برداری ،منبع ذکر گردد.شایگان.
حضرت علی (علیه السلام )بعد از غزوه جمل خطبه ای خواندند و بعد از آن معاویه را عزل کردند.
معاویه در شام به منبر رفت و سخنرانی کرد و گفت:
حضرت علی(علیه السلام) ،عثمان را بقتل رسانده است و من پسر عموی او،ولی خونش هستم، من کسی هستم که از عمر حکومت را بمن سپرده است و اکنون باید خلیفه باشم.
عثمان مظلوم کشته شده ،سپس پیراهن خون آلودی را بر سر دست گرفت و حاضران را تحریک کرد و گفت:
خون عثمان بمنزله خون یوسف است که یعقوب وار باید بدنبال آن رویم.
حدود یکصدو بیست هزار نفر را در لشکری گرد آورد و آماده لشکر کشی ساخت تا حجت خدا،حضرت امیر المومنین (علیه السلام ) را خانه نشین کند.
حضرت علی (علیه السلام)که از این لشکر کشی آگاه شدند لشکری حدودا نود هزار نفری گرد آوردند و در ماه محرم به طرف صفین حرکت کردند.
حضرت علی (علیه السلام)فرمودند:
با ناکثین جنگ کردم اینک با قاسطین جنگ نمائید.
ناکثین-قاسطین-مارقین
ناکثین کسانی هستند که در ابتدا با حضرت علی (علیه السلام)بیعت کردند و بیعت خود را شکستند و با آنحضرت جنگیدند .سرکرده آنهاطلحه و زبیر بودندکه با تحریک معاویه عایشه را فریب دادند.
قاسطین مردم شام بودند که از حق گذشتند ورئیس آنها معاویه بود.
مارقین خوارج هستند که مانند تیری که از کمان خارج میشود از دین خارج شدند.
آنحضرت عده ای را به نزد مروان رئیس لشکر معاویه فرستادند تا دلیل لشکر کشی آنان را جویا شود.
مروان پاسخ داد:
شما خون عثمان را ریخته اید ،پس آب را بروی شما میبندم تا اینکه شربت مرگ و آب را با یکدیگر بنوشید.
حضرت علی (علیه السلام)پس از شنیدن پاسخ مروان،امر کردند لشکر حمله کند .لشکریان آن حضرت بر لشکر معاویه تاختند ،آنها را شکست دادند و شریعه فرات را بتصرف خویش در آوردند.
پس از اینکه آنان شریعه فرات را فتح کردند حضرت علی (علیه السلام) فرمودند که آب را بروی آنان نبندید و آنها را از آشامیدن آب محروم نکنید
جنگی سخت بین لشکر معاویه و لشکر اسلام شروع شد .هر یک از سر کرده ها و شجاعان از لشکر حق و از لشکر باطل مقابل یکدیگر مشغول به رجز خوانی شدند و صدای رعد آسا و برق شمشیرشان صحرای کارزار را پر کرد...
ادامه دارد...
دلم را به کوچه باغهای امید میسپارم...شمیم خوشت به مشامم میرسد...بوی امید میدهد و انتظار...بوی نرگس...
قاصدکی میبینم...آن را میهمان دستانم میکنم...میبوسمش و به نسیم دستان شما میسپارم...
میترسم بادهای سرد و نا آرام قاصدک را به بیراهه بکشند...بیا و قاصدکهایی که برایت فرستادم را نشانم بده...میترسم نرسیده باشند به نسیم مهربان دستانتان...
تشنه ام...کویر وجودم را میبینید؟...تشنه باران وجودتان است ...اینجا خشکسالیست باران امیدم...
ای ماه بی مثال شبهای تار...
ای سپیده بی غروب لحظه ها...
ای صفای رود زلال بی انتها...
و ای معنا بخش حضور اشکهایم...
از همان آغاز گلهای نرگس وجودت را در بنیاد قلبم کاشتم...درست است که نور وجودت همه جا هست و نرگس وجودم را نور و گرما میبخشد اما...
پشت کوه غمهایم هر صبح به نظاره مینشینم تا طلوع روحبخشت را نظاره کنم...
انتظار چه شیرین است وقتی ...هر لحظه صدای گامهای استوارت در کوچه های انتظارم طنین انداز میشود...
سالها گذشت...حالا ثانیه میشمارم...آقا عمرم کفاف میدهد؟...ثمر نرگسهای کاشته ام را ببینم؟...
نذر کرده ام جانم را فدای شما کنم...نذرم را قبول میکنید؟...آقا ...جانم فدای یک لحظه حضورت...یک لحظه نگاهت...صدایت...رضایت...
پینوشت:
کسی گفت:
چه زیبا برای آقا مینویسی...
گفتم:
کاش نوشته هایمان را ننویسیم!...با خط کوفی...
باز به کشت و چمن وزید باد بهار***باد به دشت و دمن دمید روحی دوبار
دوباره در صحن باغ گشت غزلخوان هزار***هزار دستان فکند غلغله در مرغزار
مرغان از هر طرف گرم دف و چنگ و تار
بلبل بر شاخ گل چنگ ابر چنگ زد***قمری بر شاخ سرو دوباره اورنگ زد
طعنه به زاغ و زغن مرغ شباهنگ زد***صبا به رزم خزان دائره جنگ زد
رعد فرو کوفت کوس بر زبر کوهسار
عید چو کاووس کی رخت به کیهان کشید***رستم فصل بهار رخش بمیدان کشید
خزان چو پور پشنگ دست زدستان کشید***شمس به شمشیر عدل داد زمستان کشید
سلطنت فروردین شد بجهان آشکار
به پشت ابرها هم ،پیک صبا زین نهاد***بر سر نسرین نسیم ،تاج و تبر زین نهاد
سواره سرو سهی،رخ سوی فرزین نهاد***و یا به سرتاج گل آزر بر زین نهاد
که تا برد زآن میان بهمن و اسفندیار
چو آسمان بر افراشت پرچم نوروز را***چرخ بمیزان گرفت وضع شب و روز را
حمل زماهی ربود مهر دل افروز را***عید بسر بر نهاد افسر فیروز را
داد به عدل انتظام ،خالق لیل و نهار
**شایگان**
بهار در قرآن
وَمِنْ آیَاتِهِ أَنَّکَ تَرَى الْأَرْضَ خَاشِعَةً فَإِذَا أَنْزَلْنَا عَلَیْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ إِنَّ الَّذِی أَحْیَاهَا لَمُحْیِی الْمَوْتَى إِنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ **سوره مبارکه فصلت-آیه39**
و از [دیگر] نشانههاى او این است که تو زمین را خشک و بىگیاه مىبینى ، پس هنگامى که باران بر آن نازل مىکنیم ، به شدت به جنبش درآید و نشو و نما کند . بىتردید کسى که زمین مرده را زنده کرد ، یقیناً مردگان را زنده مىکند ؛ زیرا او بر هر کارى تواناست .«39»
یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَغَیْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَیِّنَ لَکُمْ وَنُقِرُّ فِی الْأَرْحَامِ مَا نَشَاءُ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُکُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ وَمِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفَّى وَمِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلَى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْلَا یَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَیْئًا وَتَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنْزَلْنَا عَلَیْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ**سوره مبارکه حج-آیه5**
اى مردم ! اگر درباره برانگیخته شدن [پس از مرگ] در تردید هستید ، پس [به این واقعیت توجه کنید که] ما شما را از خاک آفریدیم ، سپس از نطفه ، سپس از علقه ، سپس از پاره گوشتى با آفرینشى کامل یا غیر کامل آفریدیم تا براى شما روشن کنیم [که ما به برانگیختن مردگان تواناییم] ؛ و آنچه را مىخواهیم تا مدتى معین در رحمها مستقر مىکنیم ؛ آن گاه شما را به صورت کودک [از رحم مادر] بیرون مىآوریم تا به قدرت فکرى و نیرومندى جسمى خود برسید . و برخى از شما [پیش از فرتوتى] قبض روح مىشود ، و برخى از شما را به پستترین دوره عمر [که نهایت پیرى است] برمىگردانند تا در نتیجه از دانشى که داشتند چیزى ندانند . و [از نشانههاى دیگر قدرت ما اینکه] زمین را [در زمستان] خشک و افسرده مىبینى ، پس چون آب [باران] را بر آن نازل مىکنیم ، مىجنبد و نشو و نما کند و از هر نوع گیاه تر و تازه و بهجت انگیزى مىرویاند .«5»
وَاللَّهُ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیَاحَ فَتُثِیرُ سَحَابًا فَسُقْنَاهُ إِلَى بَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَحْیَیْنَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا کَذَلِکَ النُّشُورُ **سوره مبارکه فاطر -آیه9**
خداست که بادها را فرستاد تا ابرى را برانگیزند ، در نتیجه ما آن را به سوى سرزمین مرده راندیم و زمین را پس از مردگىاش به وسیله آن زنده کردیم ؛ زنده شدن مردگان هم اینگونه است .«9»
وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ رِزْقٍ فَأَحْیَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَتَصْرِیفِ الرِّیَاحِ آیَاتٌ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ **سوره مبارکه جاثیه-آیه 5**
و در رفت و آمد شب و روز و آنچه را از رزق [چون باران و برف] از آسمان نازل کرده و به وسیله آن زمین را پس از مردگىاش زنده کرده است ، و در گرداندن بادها [از سویى به سویى] براى مردمى که تعقّل مىکنند ، نشانههایى است .«5»
راست گفت خداوند بلند مرتبه و بزرگ.
لطفا در صورت کپی برداری از شعر ،منبع ذکر گردد.شایگان.