بگو با من از روزهایی که می گذرد بی من
بی اشتیاق و حسرت حتی یک لحظه بودن با من
با من بگو از خاطراتی که عبور کرد
از پستوی خیالت در همهمه ی جنون آسای این دنیای بی مروت
و بگو با من چگونه می توان در هجوم خاطرات تنهایی سفر کرد
با ره توشه ای از هیچ
امروز من با تمام بودنم ایستاده ام
پا برجا
بی هیچ حسرت و اندوه تنهایی
و بر دوش دارم تمام هستی و بودنم را
بی تکیه بر حباب تهی با تو بودن
من هستم ،ایستاده ، با قامتی غرور انگیز از حس توانستن
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 89/9/7 توسط ♥®♥شایگان