آقا...در انتظار سپیده ی طلوعت مینشینم ؛ بی تو این غزلهایم، میمیرند...
<<آنکه درد من از او ،شکر که درمان هم ازاوست......شادمان آنکه همش زخم و همش مرهم ازوست>>
<<خم زلف تو که آشوب همه عالم ازوست......عالمی شیفته و دلشده و در هم ازوست>>
<<قالب خاکی و آنگه قدم افلاکی......این چه سر است که در آب و گل آدم ازوست>>
<<گر در لطف گشاید،همه غمها شادی است......باز اگر ناز نماید همه شادی غم اوست>>
<<گفتمش عالمی آن زلف ترا مفتونند......گفت زنهار از آن فتنه که در عالم ازوست>>
<<عجب از آتش رخسار جهانسوز توام......که جهان سوخته و کِشته ی ما خرم از اوست>>
<<ایکه گفتی بجوانی زچه خم گشته قدی......عشقبازی است که پشت همه عالم ،خم ازوست>>
<<تار زلف تو که از باد بهم در شکند......رشته الفت آشفته دلان ،محکم ازوست>>
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 91/1/3 توسط ♥®♥شایگان