او رفت و تمام دردهایش را همین جا گذاشت...او دیگر درد نمیکشد...او دیگر دارو نیاز ندارد...
خدا میداند چه توشه ی پر باری از این مزرعه دنیا بر گرفت...خدا میداند چه پروانه وار بالهای سوخته اش را بخدا سپرد و چه نفس راحتی کشید وقتی ملک الموت روح درد کشیده اش را به سمت ابدیت هدایت میکرد...
حالا مادر تنها شده است...و ما نیز...او که آسوده پر کشید ...انگار میدانست باید برود...با همه دیدار تازه کرده بود و حلالیت طلبیده بود...او اصلا آماده بود ...ما آماده نبودیم...
از خود خجالت میکشیدم برایش طلب آمرزش کنم...کاش او ما را شفاعت کند...کاش او دست ما را بگیرد ...
براستی چه مرتبه ای دارید نزد پروردگار و چه مکانی برای زندگی ابدیتان...میدانم میهمان آقا ابوالفضل العباس(علیه السلام) هستید ای جانباز درد کشیده...پدر جان... شهدات گوارای وجودتان...
دکتر ها مانده بودند که با این جگر پاره پاره و سوخته اتان چه تحمل و صبری داشته اید ...پدر جان میدانم دردهایتان را در خود خفه میکردید و هیچ شکوه نمیکردید تا غصه و غم در صورت فرزندان و همسر فداکارتان نبینید...حتی زمان رفتن آه هم نکشیدید....
دل همه برایتان تنگ است...هنوز باور نداریم که تنهایمان گذاشتید...هنوز گاهی چشم براهیم که دری باز شود و شما ...
لقای پروردگار و بهشت مبارکتان...
تقدیم به خانواده داغدار جانباز شهید عباسعلی صادقی.