جوان سرش را زیر انداخته بود و در میان جمعیت نشسته بود.
مردم برای دعای باران آمده بودند.مدتها بارانی نباریده بود؛ خشکسالی امان مردم را بریده بود، گیاهان نابود شده بودند.
حتی پاره ی ابری در آسمان نمی آمد.
قوم بنی اسرائیل نزد پیامبرشان رفتند.
تنها راه چاره او بود و این مشکل تنها بدست او حل میشد.
دستانش میلرزید ،نگاهش را به آسمان دوخت ، امیدش به کرم و لطف خداوند بود زیرا اوست خداوند بخشنده و مهربان.
اما؛ هر چه دعا کرد و نگاه امیدارش را به آسمان دوخت نتیجه ای نداشت.
حتی نسیمی نمیوزید، چه برسد به شمیم باران.
پیامبر رو به سوی پروردگار کرد و پرسید:
از چه بابت بر ما قهر گرفتی و دعای ما را نمیپذیری؟
ندا آمد:
در قوم بنی اسرائیل گنه کاریست که میبایست از گناهش توبه کند یا اینکه این سرزمین را ترک بگوید تا دعاهایتان به اجابت برسد.
پیشانیش را عرق شرم گرفت ، آرام از جمعیت کناره گرفت و به گوشه ای رفت.
در دلش غوغایی بود.
در دلش گفت:
پروردگارا.
خداوندا،پناهم تویی ؛نگذار آبرویم در مقابل بندگانت برود.
و همچنان از باران خبری نبود.
جوان با عجز تمام گفت:
خداوندا من از گناهی که مرتکب شدم توبه میکنم؛و هرگز توبه خویش نمیشکنم.
اما...زمین هنوز تشنه قطره های باران بود.
جوان دستش را به زمین گذاشت و از جایش برخاست.
از چشمان منتظر و شرمسارش قطره ای اشک بر زمین چکید.
و آسمان...باریدن گرفت.
و حضرت موسی(علیه السلام) نماز شکر بجای آورد.
راست گفت خداوند بلند مرتبه و بزرگ.
وَالَّذِی نَزَّلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَنْشَرْنَا بِهِ بَلْدَةً مَیْتًا کَذَلِکَ تُخْرَجُونَ**سوره مبارکه زخرف-آیه11**
و آن که از آسمان آبى به اندازه نازل کرد ، پس به وسیله آن سرزمینى مرده را زنده کردیم ، [و] همینگونه شما را [درقیامت از گورها] بیرون مىآورند؛«11»
«سَقَیتُکُمْ بِالَّذِی مَنَعْتُکُمْ بِهِ؛ شما را به خاطر همان شخصی که به سبب او باران را قطع کرده بودم، سیراب کردم.» (یعنی توبه او باعث باریدن باران گردید)
لطفا در صورت کپی برداری منبع ذکر گردد.شایگان.