مرد نابینا و فقیری در حال مدح و ستایش خداوند بود و چنین میگفت:
ای خداوندی که زبان من از وصف و ستایش تو درمانده و ذلیل است، از نعمتی که به من داده ای شکرت میگویم که من در خور چنین لطف و مرحمتی نیستم.
فرو مایه ای گریبان مرد کور را گرفت و گفت:
تا جواب سوال مرا ندهی از تو نمیگذرم .
من اگر ستایش و سپاس جهان آفرین کنم ، جای تعجب و شگفتی نیست که فردی تیز بین و قوی هستم ، ولی تو هم کوری، هم دردمند و هم حاجتمند و مانند من جاه و مقامی نداری.
از چه خداوند را شکر گذاری و بابت چه نعمتی اینگونه شکر گذاری؟ این برای من بسیار سوال انگیز و حیرت انگیز است.
مرد نابینا گفت:
چه نعمتی از این بهتر که روی فرومایه ای چون تو را نمیبینم.
بخداوند قسم که تو نابینایی و من بینا.
نوشته شده در تاریخ جمعه 91/1/4 توسط ♥®♥شایگان