و خداوند امر کرد تار بتن،و من بی وقفه تار تنیدم. خستگی در چهره اش نمایان بود اما نگرانی در چهره اش ندیدم.غار پر از سکوت و غرق در تاریکیم میهمان داشت.
گوشه ای نشسته بودند وپاهای زخمیشان را مالش میدادند تا شاید کمی خستگی راه از پاهای مبارکشان دور کنند؛آخر از شب پیش که حضرت علی (ع) در بستر ایشان آرمیده بود بی توقف راه پیموده بود و اکنون پاهایشان پر از زخمها و تاولها بود،کاش میتوانستم برایشان پا پوشی از تارهایم بتنم.
صدای ماموران میآید ولی همچنان ترس و نگرانی در چهره اشان نمیبینم،سایه اشان را روی تارهای دهانه غار میتوان دید؛یکی تارها را که میبیند صدا میزند :بیایید برگردیم،پای انسانی تابحال به اینجا نرسیده است.
و من هنوز حسرت این میخورم که ای کاش میتوانستم برایشان پا پوشی از تار خود بتنم......
و حتما عنکبوت نفهمید که چرا ترس و ناراحتی در چهره آنحضرت(حضرت محمد صلى الله علیه و آله)نقش نبست.... « لا تحزن ان الله معنا. . . » "محزون مباش که خداوند با ماست..."
" إِلاَّ تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُواْ ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا فَأَنزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُواْ السُّفْلَى وَکَلِمَةُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیَا وَاللّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ "(التوبة:40)