کنار پنجره نشسته بود....غمگین و در فکر...صدای اذان لحظه ای او را از حال خودش خارج کرد...
از کنار پنجره بلند شد و به قصد وضو از اتاقش بیرون رفت...وضو گرفت و سجاده اش را پهن کرد...
نمازش را خواند و دعا کرد...بلند شد و قرآن را از گوشه میز برداشت و کنار سجاده اش نشست...
چند صفحه ای از قرآن را خواند...قرآن را بست و خود را آماده باز کردن دوباره قرآن کرد...
انگشتانش لابلای ورقهای قرآن میلرزید... سوره اخلاص خواند و صلوات فرستاد...اشکهایش را پاک کرد و قرآن را بر روی سجاده گذاشت...سرش را بر سجده گذاشت و خواند...
یا ایها الذین آمنوا استعینو بالصبر و الصلوه... ان الله مع الصابرین...
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 90/12/2 توسط ♥®♥شایگان