• وبلاگ : شايگان♥®♥
  • يادداشت : شهادت گواراي وجودتان...
  • نظرات : 1 خصوصي ، 12 عمومي
  • پارسي يار : 12 علاقه ، 1 نظر
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سيزده بدر گفت بيا با من و مادرت برويم باغ دوستم ...گفتم نه کسي نيست که هم پيک من باشد بهم خوش نميگذرد...گفت سال هاست سيزده بدر حال خوبي نداشتم امسال به دل من رفتار کن...با چشمانش التماس ميکرد...نتوانستم خواسته ام را ترجيح بدهم...دو سه ساعتي بيشتر باغ نبوديم ولي اندازه ي همه ي سال هايي که سيزده بدر نرفته بوديم بهم خوش گذشت...خيلي تشکر کرد..ميگفت خوشحالم دخترم به خاطر من پا روي دلش ميگذارد...اي کاش هميشه پا روي خواسته هايم ميگذاشتم...چند روز پيش ميگفت بستني ميخواهم ولي من قبول نکردم ميگفت جگرم ميسوزد...ولي من فکر ميکردم براي من ميگويد تا بستني بخرد و بخورم ...دلم بستني نميخواست...بستني نخورديم...پدرم جگرش ميسوخت!