سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

میخواهم سعادتمندی را بار دیگر احساس کنم، میخواهم موسیقی آرامبخش ضربان قلبت را بشنوم تا دگر بار زندگی رنگ بگیرد و آن صدای دلنشین پشتم را گرم کند به امید بودنت .

سخاوتت را چگونه توصیف کنم ای مظهر سخاوت،هنوز کودکی هستم محتاج سخاوت و مهربانیت،هنوز هم کودکی هستم مثل کودکیهایم که هر گاه غم وجودم را میگرفت آغوشت را برایم باز میکردی تا غمم را در آغوش مهربانت به فراموشی بسپارم و غم را تسلیم قلب پر مهر و صبورت کنم.

من هنوز نیازمند دستان پر مهرت هستم و هنوز شما را جانپناه خود میدانم مادر.براستی کدام آموزگار اینگونه درس زندگی می آموزد،ای دلسوزترین و نیکوترین آموزگار هستی.ای راهنماترین استاد و ای استاد بی مثال آفرینش.

 من مدیون توام، مدیون رنجهایی که صبورانه و با محبت بیکرانت ،بی توقع متحمل شدی.کی خواهم توانست قدردان گوشه ای از رنجها و آلامی باشم که بخاطر من بر خویش روا داشتید؟چگونه میتوانم قدردانت باشم ؟میدانم که نمیتوانم قدر دانی کنم از زحماتت آنگونه که شایسته توست اما ،این شاگردی که عمری در کلاس عشق و محبتت بزرگترین درسهای دنیا را فرا گرفته است با بیان ناچیز خود فقط میتواند بگوید: ای مظهر عشق و ای اشرف آفرینش ...روزت مبارک ...ای مادر...

براستی گذشت زمان چه کرد با ما ؟بی رحمی ماست ،یا بی رحمی زمان؟شاید قسمی از درسیست که مادر بما آموخت.

حالا هر چه زمان  میگذرد برای ابراز محبت دلیل بیشتر میخواهیم.از یادمان رفته است زمانی که او در دل سیاهی شب اشکهایمان را با اشکهایش پاسخ میداد و حاضر بود دست به دامان هر کسی بشود تا ذره ای کودکش آرام گیرد.آیا دلیل محبتش را پرسیده ایم؟

مادر

گذشتِ زمان ،غریبه اِمان کرده است با آن شبها،با آن اشکها و با آن شب زنده داریها.مادر مرا ببخش،میخواهم همان کودک باشم که میفهمید آغوش گرمت را.کودکی که نگاهش به نگاه مهربانت گره میخورد و دست در دستانت که میگذاشت دنیا توان مقابله با او را نداشت.میخواهم دستم را باز بگیری و مرا از خیابان پر هیاهوی روزگار عبور دهی.

دستهای نوازشگرت را میخوام که چون لطافت گلبرگهای یاس طراوت میدهد بر رخسار غمبارم.میخواهم غمهایم را در شکوه مهربانیهایت بسوزانم .به تو محتاجم مادر.

باران که میبارد یاد تو می افتم که همیشه کویر سرد و بی روح وجودم را ،از روح تا جسم با قطره های ناب و زلال و خداییت شستشو دادی و شنهای روان و خشک قلبم را با طوفان محبتت زدودی و جایش بذر ایمان و عشق کاشتی.و اکنون ساعتی سکوت میکنم،به احترام وجود مقدست...مادر...



نوشته شده در تاریخ دوشنبه 91/2/25 توسط ♥®♥شایگان
    

عکس