سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یونس پیامبر

تاریکی او را به اسارت کشیده بود.

هیچ روزنی نبود تا نوری براو بتابد،خاموشی مطلق.

مدتها بود که در همان حال بسر میبرد.نمیدانست که چه وقت روز و کی شب است.

اصلا نمیدانست زمستان است یا تابستان یا شاید هم بهار.دیگر حساب سال و ماه از دستش رفته بود.

خاطرات از جلو چشمش میگذشت.

از دیار خود بار بسته بود و از قومش رنجیده و آنها را ترک گفته بود.

قهر کرده بود از مردمی که گفته هایش را به تمسخر گرفته بودند و پندهایش را نپذیرفته بودند .

از کسانی که هراس نداشتند از وعده عذابی که از جانب خداوند داده بود.

میخواست برود به هر کجا که او را نشناسند؛ میخواست از آنها دور شود.

مدام این حادثه جلو چشمانش بود که ماهی بزرگ جلو کشتیشان را گرفته بود و او را طعمه ای برای نجات جانشان کرده بودند.

و اکنون سالها مهمان تاریکی مطلق شکم ماهی بود.

و تنها امیدش به خداوند بود ،زیرا میدانست او خالق بینا،شنونده و تواناییست.

و هنوز در آن حال، قوم گنهکارش را دعا میکرد و از خدا برای آنان طلب نجات داشت.

کسانی که خداوند به برکت دعاهای او از عذاب رهانیده بود.

سرانجام ماهی به ساحل دریا رفت و او از دهان ماهی به بیرون راه یافت.

واو بسیار سجده شکر گذاشت .

یونس پیامبر

سپس از جانب پروردگار ندا آمد:

و ما یونس رااز تاریکی و غم رهانیدیم.

و اگر استغفار نمیکرد تا ابد در شکم ماهی تنها میماند.

و خداوند بخشنده و مهربان؛ و قادرِ تواناست.

و همانا راست گفت خداوند بلند مرتبه و بزرگ.

 



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 91/1/2 توسط ♥®♥شایگان
    

عکس