سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ذبح حضرت اسماعیل

پسرش را به مکه برده بود و او را همانجا رها کرده بود، ولی او را از یاد نبرده بود و گهگاهی برای دیدنش به آنجا میرفت.

شبی روئیایی دید ،خداوند فرمانش داد تا پسرش را ذبح کند.

پدر میدانست که این وحی خداوند است نه یک روئیای ساده.

پس تصمیم به اجرای فرمان الهی گرفت.

رو به پسرش کرد و گفت:

پسرم خداوند در خواب به من فرمان داده تا تو را در راهش قربانی کنم تو چه میگویی؟

پسر به پدرش اعتماد و به خداوند بزرگ ایمان داشت.لبخندی گوشه ی لبانش نشست.سرش را زیر انداخت و با صدایی مصمم گفت:

پدر جان از شما درخواست میکنم به فرمانی که خداوند شما را مامور به اجرایش کرده است پیروی کنید ،با یاری خداوند صبر مرا خواهی دید ،رضایم به رضای خدا.

اسماعیل تنها فرزندش بود ؛پاره تنش بود ...اما...در مقابل فرمان خداوند سر تسلیم فرود آورد...

اسماعیل را به مکان خلوتی برد ...سرش را بر روی سنگی نهاد و خنجر بر کشید...

اشک در چشمانش حلقه زد...خنجر را بر گلوی تنها فرزندش گذاشت ...یاد خداوند کرد و خنجر را بروی گلویش کشید...

خنجر بران به خواست خداوند متعال بی اثر بود...نمیبرید...نمیبراند...بران نبود...

ندایی از آسمان آمد...ای ابراهیم از کار خود دست کش که این آزمونی از طرف خداوند است...براستی ایمانت را آزمودیم...و چه سرافراز آزمون سخت الهی را گذراندی...

خداوند قوچی از آسمان به ایشان هدیه کرد تا ذبحش کنند...و خدا بزرگتر از آنست که وصف شود...

ذبح حضرت اسماعیل

وَقَالَ إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَى رَبِّی سَیَهْدِینِ *99*رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ *100*فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِیمٍ*101* فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قَالَ یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَى  قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ  سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ *102*فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِینِ *103* وَنَادَیْنَاهُ أَنْ یَا إِبْرَاهِیمُ *104* قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا  إِنَّا کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ *105* إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَاءُ الْمُبِینُ *106* وَفَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ *107* وَتَرَکْنَا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ *108* سَلَامٌ عَلَى إِبْرَاهِیمَ *109* کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ *110* إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُؤْمِنِینَ *111* وَبَشَّرْنَاهُ بِإِسْحَاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ *112****سوره مبارکه صافات-آیه99 الی 112***

 وقتى از این مهلکه جان سالم به در برد [ گفت : به راستى من به سوى پروردگارم مى‏روم ، و] او  به زودى مرا راهنمایى خواهد کرد .«99» اى پروردگار من مرا فرزندى که از صالحان باشد عطا کن .«100» ما هم او را به پسرى بردبار مژده دادیم .«101» هنگامى که با او به] مقام [سعى رسید ، گفت : پسرکم ! همانا من در خواب دیدم تو را ذبح مى‏کنم ، پس با تأمل بنگر رأى تو چیست ؟ گفت : پدرم آنچه به آن مأمور شده‏اى انجام ده اگر خدا بخواهد مرا از شکیبایان خواهى یافت .«102»چون آن دو تسلیم] خواسته خدا[ شدند ابراهیم ، پیشانى او را به زمین نهاد تا ذبحش کند «103» او را ندا دادیم که اى ابراهیم !«104» خوابت را تحقق دادىو فرمان پروردگارت را اجرا کردى ، به راستى ما نیکوکاران را این‏گونه پاداش مى‏دهیم [که نیّت پاک و خالصشان را به جاى عمل مى‏پذیریم .  «105» به یقین این همان آزمایش روشن بود .«106» ما اسماعیل را در برابر قربانى بزرگى [از ذبح شدن] رهانیدیم ،«107» و در میان آیندگان براى او نام نیک به جا گذاشتیم .«108» سلام بر ابراهیم . «109» ما نیکوکاران را این‏گونه پاداش مى‏دهیم .«110» بى‏تردید او از بندگان مؤمن ما بود ،«111» ما او را به اسحاق که پیامبرى از شایستگان بود مژده دادیم ،«112»

راست گفت خداوند بلند مرتبه و بزرگ. 

 



نوشته شده در تاریخ شنبه 91/1/26 توسط ♥®♥شایگان
    

عکس