سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترسم که بیایی

دلم را به کوچه باغهای امید میسپارم...شمیم خوشت به مشامم میرسد...بوی امید میدهد و انتظار...بوی نرگس...

قاصدکی میبینم...آن را میهمان دستانم میکنم...میبوسمش و به نسیم دستان شما میسپارم...

میترسم بادهای سرد و نا آرام قاصدک را به بیراهه بکشند...بیا و قاصدکهایی که برایت فرستادم را نشانم بده...میترسم نرسیده باشند به نسیم مهربان دستانتان...

تشنه ام...کویر وجودم را میبینید؟...تشنه باران وجودتان است ...اینجا خشکسالیست باران امیدم...

ای ماه بی مثال شبهای تار...

ای سپیده بی غروب لحظه ها...

ای صفای رود زلال بی انتها...

و ای معنا بخش حضور اشکهایم...

از همان آغاز گلهای نرگس وجودت را در بنیاد قلبم کاشتم...درست است که نور وجودت همه جا هست و نرگس وجودم را نور و گرما میبخشد اما...

پشت کوه غمهایم هر صبح به نظاره مینشینم تا طلوع روحبخشت را نظاره کنم...

انتظار چه شیرین است وقتی ...هر لحظه صدای گامهای استوارت در کوچه های انتظارم طنین انداز میشود...

سالها گذشت...حالا ثانیه میشمارم...آقا عمرم کفاف میدهد؟...ثمر نرگسهای کاشته ام را ببینم؟...

نذر کرده ام جانم را فدای شما کنم...نذرم را قبول میکنید؟...آقا ...جانم فدای یک لحظه حضورت...یک لحظه نگاهت...صدایت...رضایت...

پینوشت:

 کسی گفت:

چه زیبا برای آقا مینویسی...

گفتم:

کاش نوشته هایمان را ننویسیم!...با خط کوفی...


 



نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 91/1/24 توسط ♥®♥شایگان
    

عکس