سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تابوت خالی

خیلیها آمده بودند...

تابوت را از زمین بلند کردند...

لا اله الا الله...

علی میخواست پدرش را ببیند...برای بار آخر...

دیگر برای خودش مردی شده بود...تازه سیزده سالش شده بود...

دیگر بچه نبود که چیزی را ازو مخفی کنند...

مادرش سن زیادی نداشت...اما چه زود پیر شده بود...و امروز پیرتر از همیشه بود...حتی پیرتز از همین دیروز...

تابوت روی دستها به محل دفن رسید...تابوت را زمین گذاشتند...علی با چشمانی که اشک در آنها حلقه زده بود به سوی تابوت دوید...

تابوت خالی

پرچم سه رنگ روی تابوت را کنار زد...

به یکباره رنگ از رخسارش پرید...

قاب عکس روی طاقچه و لبخند ملیح پدر کجا و ...

چهارده سال مفقود الاثر بودن ...

تعدادی استخوان...عکس امام(ره)...

و چه تابوتهایی که خالی دفن شدند...و ما امروز قدردان هستیم؟...




نوشته شده در تاریخ سه شنبه 91/1/22 توسط ♥®♥شایگان
    

عکس