سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یا الله

کنار رود ایستاد.نگاهش همچنان نگران بر کودک خردسالش بود.

برای آخرین بار اورا در آغوش کشید.

دستان کوچکش را بوسید و برای آخرین بار بوییدش.

تشک نرمی داخل گهواره ای که همراه آورده بود انداخت و کودکش را درونش گذاشت.

لحظه ای اشک فرصت و مجال نمیداد،تردید تمام وجودش را فرا گرفت.

دستش را برد که کودکش را در آغوش بگیردو از آن مکان دور شود اما باز تردیدش را پس زد و پشیمان شد.

نگاه اشکبارش را به کودک دوخته بود،این آخرین دیدار است.

کودک میخندید و دست و پا میزد.

سیل اشک بود و آه ،با خود میگفت چطور پاره تنم را به این آب سرد و پر خروش بسپارم.

اوتنها و بیکسو بی یاور میماند.

اما،نور ایمان قویش دلش را قرص کرد و تردیدش را نا امید.

کودکش را به خداوند سپرد و گهواره را به رود انداخت.

موجها آرام آرام گهواره را از نظر ناپدید کردند و هنوز چشمان اشکبار مادر در پی کودکش افق را نظاره گر بود.

پادشاه و همسرش برای تفرج و تفریح به ساحل رودخانه رفته بودند.

موسی(ع)

و ملکه چشمانش را دوخته بود به آرامش آب و گهواره ای که روان در آب بود.

آسیه کودک را از رود گرفت و حضرت موسی (علیه السلام) در کاخ فرعون رشد یافت.

و خداوند به هر چیز قادر و تواناست.

و همانا راست گفت خداوند بلند مرتبه و بزرگ.

 



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 91/1/2 توسط ♥®♥شایگان
    

عکس