سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

گفتگو با خدا

 

من؛خدا؛ردپا!!!

خواب بودم.در خواب کتاب گذشته ام را باز کردم و روزهای سپری شده عمرم را برگ به برگ مرور کردم.

در کنار هر صفحه ای رد پای تمام کسانی که در آن روز در زندگی من حضور داشتند حک شده بود.

خوب که نگاه کردم در بعضی صفحات فقط رد پای یک نفر بود. تنها رد پایی که در تمام صفحات تکرار شده بود.اینها تمام روزهای سخت زندگی من بودند.

خیلی ناراحت شدم.به خودم گفتم چرا خداوند همیشه همراهم نبوده؟

با اندوه تمام به خدا گفتم:

شما همیشه به من قول میدادید که در هر شرایطی تنهایم نمیگذارید.گفتید که هیچ گاه به حال خودم رهایم نمیکنید.من با اعتمادی که به حرفهای شما داشتم پذیرفتم که زندگی کنم.چرا؟چرا در سخت ترین روزهای زندگیم مرا با رنجها ؛مصیبتها و دردهایم تنها رها کردی؟ چگونه؟!

خداوند با نگاهی مهربان لبخندی زد و گفت: بله،من به تو قول دادم که همیشه در هر زمان و در هرمکانی ودر هر شرایطی چه گرفتاری و چه خوشبختی همراهت باشم.

من به قولم وفا کردم؛

هرگز تنهایت نگذاشتم،

هرگز رهایت نکردم،

حتی لحظه ای؛

آن جای پایی که در تمام صفحات زندگیت تکرار شده.... حتی در روزهای سخت....جای پای من است ....وقتی تنهای تنها بودی.... کسی که تو را به دوش کشید....من بودم....همیشه.



نوشته شده در تاریخ سه شنبه 90/7/19 توسط ♥®♥شایگان
    

عکس